سفر مشهد ...

مشهد آمدن ما همیشه تابعی از یک امر اتفاقی است ، چیزی که برخی آن را نوعی خوانش می خوانند ؟! ولی ما آنگونه فکر نمی کنیم و نیستیم ، ما همیشه در برخی امیال زندگی می کنیم و گاه اتفاقی میل را به حادثه تبدیل می کند ...

 

و هر بار داستانش فرق می کند ، مثلا ما در ذهنمان نقشه ای می چینیم که چگونه و کی بیاییم و بعد یک برنامه چیده شده در زمانی که تعیین شده است ما را به مشهد می کشاند ...

بالدیز خانیم که شاغل می باشند از اداره متبوعشان ( مطبوعشان !) ، بخاطر رشادت های بی نظیری که داشته اند , یک سفر به مشهد جائزه گرفته بودند و برای همین تماس داشتند با بانو که من برای فلان تاریخ ها رزرو هتل دارم ، شما همراهی می کنید تا مادربانو را ببرید مشهد ؛ خودش نمی خواست بیاید (!؟) ما هم در کنار سایر دلخوشی ها ، همراهی مادربانو را در اولویت گذاشتیم و اوکی دادیم ... و کمی بعدتر از اداره مطبوع ( متبوع ) خبر داده بودند که خودشان حتما باید باشند و برای همین بالدیزخانیم (خواهربانو!) هم به جمع ما اضافه شد ...

در اصل زائر اصلی نوراخانیم بودند و ما همراه ایشان بودیم ... در نهایت آرامش فکری و بی دغدغه گی زمانی اوکی را دادیم و بعد از آن ترافیک کاری و مشغله و ... شروع شد و ؟!؟!

خلاصه اینکه یکشنبه صبح راه افتادیم ، البته یک نیمچه هوس سفر هوایی هم به سرم زد که خیلی زود رفع شد ... قرار بود مسیرمان تبریز _تهران _ سمنان _مشهد باشد !! ولی یک شب مانی اضطراری در شمال و یک کاری که در رشت پیش آمد ما را از راه به بیراهه جنگل کشید !!؟ مسیرمان شد تبریز ، زنجان ، قزوین ، جاده لوشان به رشت !؟

شب را در رامسر ماندیم و یک دور رامسرگردی کردیم و خوابیدیم تا صبح زود ادامه سفر را برویم ... در ادامه سفر راه پرپیچ و خم و شلوغی داشتیم ... چالوس امروزها ، چند برابر چالوس آن روزهای خاطرات من است ... و همچنین ساری که هم خاطراتش دورتر بود و هم شهر بسیار بزرگتر ... از چند استان گذشتیم و بعد از ۱۵ ساعت رانندگی به مشهد رسیدیم  ...