یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شب زنده دار ...

گاهی آدم از شدت خستگی  در حالیکه راه می رود می خوابد ( تجربه دارم ) و گاه از شدت خستگی در بستر راحت هم نمی تواند بخوابد !!

   

حوالی ساعت ۱۲/۳۴ را قبل از خواب دیده بودم ، داشتم مثلا طراحی می کردم ( بقول نوراخانیم !؟) و وقت خاموش کردن کامپیوتر ساعتش را نگاه کردم ، با احتساب یک ساعتی که ما نکشیدیم و دنیا برایم کشیده است (!؟) ساعت ۱۲/۳۴ را نشان می داد ... چند دقیقه هم دل به شلوغی های نوراخانیم دادیم و یک ، دو ، سه را شمرد و خوابیدیم ، اغلب تا به دو برسد من خوابیده ام !!

 

ساعت ۲/۳۰ بود که مادرش او را برد روی تختش بگذارد و من بیدار شدم و خواب رفت که رفت !!؟ خواب مانند گنجشکی ست در دستان ما ، دستمان را که باز کنیم می پرد ...

 

صبح بعد از رساندن نوراخانیم به مهد ، کار خاصی نداشتم و گفتم می روم و روز را به وصله رحم دوستان می گذرانم ... دوستی که هفته پیش پدرش فوت کرده بود ، مغازه را باز نکرده بود و رد شدم و رفتم سراغ یکی دیگر ... ضمن خوش و بش ، نیم ساعتی کارگرشان را همراهی کردم تا سردردی که از حرفهایم به آنها می دادم ارزش دردسر داشته باشد ... و بعد رفتم سراغ یکی دیگر ... حوالی ساعت ۱۱ بود که عزم را جزم کردم به خانه برگردم و کارهایی نیمه تمام طراحی یک نیمچه دکور برای خانه را تمام کنم ... طرح را تمام بکنم و پنشینم به امید پولی که بیاید و یا بماند تا هزینه آن شود ...

 

یکی در بازار داشت شنیده های آخر هفته اش در گوش دیگران نشخوار می کرد و در ادامه افاضاتش گفت :« کاری کرده اند که مردم نمی توانند متحد بشوند !؟»  گفتم :« چه کسانی !؟» گفت :« دولت و حکومت !؟» گفتم : « نمی خواهی بغیر از آن دلیل دیگری بیابی !؟ ، چرا همیشه دلیل اینهمه از خود مردم دور است !؟ ، مثلا فکر کن شما به بهانه حفظ سرمایه که یک توهم اقتصادی مخصوص جهان سوم است ، توپ گرانی را می اندازی در زمین مردم مصرف کننده و مثلا خودت را بالا می کشی !! و آن وقت ادعا داری در زمین دیگر ، مثل سیاست ،  مردم حرف و عمل شان یکی باشد !!؟ به هر حال آن مردم هم در جای دیگر حال تو را خواهند گرفت !!! »

 

داشتم به ایستگاه اتوبوس نزدیک می شدم که تلفنم زنگ خورد و پیچیدم بطرف مغازه کسی که زنگ زده بود و چند قدم بیشتر با من‌ فاصله نداشت !؟ یک سفارش چاپی خیلی عجله ای داشت !؟ اصلا خدا مرا برای همین بزنگاه ها آفریده است !! باید نامم را به لقب بزنگاه وصله بزنند !! حوصله اش سر رفته بود و نمی توانست فایل را در واتسآپ بفرستد ، این روزها هر چی رحمت و مرخمت است ، به وزارت ارتباطات ختم می شود !!؟ گفتم :« هر وقت فایلی داشتی به آدرس ایمیلم بفرست ، هم راحت است و هم کم دردسر و هم مشمول عنایت صیانت قلی خان‌ (!؟) نمی شود ... فایل را فرستاد و من برای فردا قول دادم ، او هم هی اصرار می کرد به صبح ... راهم را غوض کرده و رفتم واپخانه و کارهایش را تمام کردم و یک سفارشی هم دوستم داشت که آن را هم انجام دادم و بردم سفارش آن یکی را هم رساندم ... خیلی خوش به حال شد ، نی گفت دنبال ساخت دروغی بودم که تا فردا سراغ سفارشش نیاید !؟

 

دیر به خانه رسیدم و تا ناهار بخورم و یک طرح کار کنم و برای تایید بفرستم ، عصر شد ... یادم افتاد که پالیبال ( والیبال ) دارم و آماده شدم به سالن بروم ... یکی دو نفر از دوستان بیشتر از دست با پا به استقبال توپ می روند برای همین‌ پالیبال اشتباه تایپی نیست و اصطلاح ویژه است ... اینها را نوشتم تا بدانید که چقدر خسته بودم ... ولی از ۲/۳۰ تا حالا که می نویسم بیدارم و خوابم در رفته است !؟!؟

 

بیرون رعد و برق می زد ولی خبری از باران نبود ، نیم ساعتی به تماشای رعد و برق بودم ... و حالا کم‌کم هوا دارد روشن می شود !!؟

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 ساعت 07:09

با درود
من ساعت ۹ و نیم شب خوابم برد
ساعت یک و نیم هم طبق وعده های هر شب
نیاز به دست به آب شدن بود
عوارض سن بالا
بعد تجدید وضو
برگشت به رختخواب
چشم بسته
و خواب
یک ربع به سه بیدار باش با صدای زنگ موبایل
البته زمزمه های بارش باران هم یک لالایی دوست داشتنی بود

سلام
عوارض سن بالا طبیعی ست ... من حوالی ۵ خوابیدم

نگین شیراز جمعه 29 اردیبهشت 1402 ساعت 23:57 http://www.parisima.blogfa.com

بگو به خواب که امشب میا به دیده‌ی من
جزیره‌ای که مکان تو بود، آب گرفت ...

حکایت اکثر شبهای ماست ..

مثلا حالا می خواهم بخوابم ولی شدت رعد و برق و حظ تماشای آن نمی گذارد بخوابم ...
روح مادربزرگم شاد ، به وقت رعد و برق می رفت حیاط و روی در چاه می ایستاد ، هنوز علم در مورد آن نظری نداده است !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد