یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر با نوراخانیم ...

شاعر گفته است :« هنری مرد به سختی نه زید » ، در این زمانه بزرگترین هنر ، ددر رفتن است !! و بیرون شدن از کلونی انسان های روانی و متوهم !!

  

 

جمعه صبحانه را حوالی ساعت ۷ خوردیم،، سحرخیزی همچنان خوب است ... در آپارتمان جدید اولین اشعه های صبحگاهی خورشید ، نصف اتاق را پر می کند و زمانی که من فکر می کنم ساعت نه شده است ، تازه ساعت شش را نشان می دهد ، چشمی که آفتاب را ببیند دیگر فریب خواب را نمی خورد !!

 

قرار شد برویم ددر ، کجا !؟ یا مناطق جنوبی شهر یا غربی و شرقی و شمال ، فرق ددر با سفر در همین زیرساختهای مهم اولیه است !! مثلا ددر برنامه ریزی اولیه نمی خواهد و با همان وسایل موجود در کوله پشتی و ماشین عملی است !؟ ولی عمدتا تمایل بانو رفتن به مناطق شمالی استان ، شهرستان کلیبر و منطقه ارسباران می باشد که حداقل جذابیت هایش از حداکثر جذابیت جاهای دیگر بیشتر است !!


جاده زیاد شلوغ نبود و آسمان صاف و تمیز بود و باندازه کافی در دوردست ، قله با ابهت سبلان را تماشا کردیم ...

 

وقتی به کلیبر رسیدیم من در سه راهی ورودی شهر به بانو‌ گفتم که به راست بپیچد و ادامه را راه را تا شهر آبش احمد برویم و از طریق شهرستان هوراند برگردیم ... سالهای قبلتر که تقویم طبیعت سر وقت بود ، اوایل اردیبهشت اوج زیبایی کوه و دشت بود ... و حالا باید دشت های پر از لاله هوراند را می دیدیم ... مسیری مه می رفتیم را قدیم راه مغان می گفتند و تا سه راهی اسکانلو در کناره ارس می رفت ، بعد سمت راست به طرف اصلاندوز و پارس آباد و دشتهای مغان می رفت و یمت چپ بطرف سیه رود و جلفا ... دشت مغان قشلاق عشایر قره داغ می باشد و اطراف قله سبلان و ارسباران ییلاق آنها و اردیبهشت ماه جابجایی هشایر از قشلاق به ییلاق است ... تردد گله ها در اطراف جاده و برپایی چادرها و اسکان عشایر در بالا و اطراف تپه ها ،تصویر پرتمرار ددر مان بود ...

 

آدمها در گله های فکری مختلفی زندگی می کنند و هر گله در خود دسته های مختلف و متفاوت و متضادی دارد ... برخی ایده آل هستند و یا سعی می کنند باشند ، برخی واقع بین هستند و چاره ای هم ندارند (!؟) خیلی ها هم که گرفتار توهم و طبقه بندی های آن هستند ... انسان ها همانگونه که فکر می کنند ، زندگی می کنند ( حداقل سعی می کنند ) و اگر امروز برخی از شرایط اقتصادی رنج می برند بدلیل این است که شرایط جامعه دیوار به دیوار واقعیت پیش می رود و بلندپروازها ، دورانذیش ها ،متوهم ها ، آرزوپرورها و ... به مشکل بر می خورند!! و جمله « غم ، سایه آرزوست !!؟ » نمایان تر می شود ...

 

نوراخانیم ، دلش پیاده شدن و تاتان تاتان رفتن ( پیاده روی ) و اسکوتر بازی و ... می خپاست و کاری به چشم اندازها و ... نداشت !! ولی مسیر جوری نبود که این موقعیت برایش پیش بیاید ... رفتیم و رفتیم ورفتیم ، آبگرم معروف موتالو ( متعلق ) را رد کردیم و آبش احمد را هم دوری زدیم و بطرف هوراند راه افتادیم و جایی را برای ناهار انتخاب کردیم و پیاده شدیم ... و همان لحظه من یک لاک پشت نسبتا بزرگ دیدم و همین لاک پشت شد مایه دلخوشی نوراخانیم  !!؟

 

 

برای ناهار مهمان داشتیم ، یک سگ ماده غز گله جدا شد و آمد طرف ما ، خدا را شکر که من با سگ مشکلی ندارم و نورا که کمی ترسیده بود آمد کنارم و بعد هر چی داشتیم داد تا سگ بخورد ... البته ته رفتارش ،. ترس دیده می شد !؟ اکثر مردم ، سگ را ندیده از آن می ترسند ، چون در حرفهای این و آن تربیت می شوند ؟! 

 

از دشت های لاله خبری نبود ، به هوراند رسیدیم ... هوراند در داستان ها و خاطرات ما جایگاه ویژه ای دارد ، قلعه پیشتو ( پیشتاب ) را هم در قاب زیباتری دیدیم ... و بعد به شهرستان اهر رسیدیم ... ددر زفتن مزیت هایی دارد ، آدم بزرگ شدن و نو شدن شهرها و روستاها را می بیند ، برخی شهرها تازه دارند به بلوغ شهری می رسند ؛ مثل کلیبر و هوراند ( قدمت مهم نیست !) و برخی در مقیاس کوچکتری دارند کلانشهر می شوند ؛ مثل اهر ...

 

کمی زودتر از همیشه به تبریز برگشتیم ... خیلی ها دوست ندارند عصر جمعه را درک بکنند ، دلشان می گیرد و دوست دارند در ددر مشغول باشند و نفهمند که عصر جمعه چگونه رد شد !!؟

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 09:06

پست خوبی بود از جلوه های زیبایی که باید می بود
ولی خب نبود
دوم اینکه ظاهرا فرمان دست دیگری بود و شما راه بر بودید
اون مناطق را یادم نمی آید که رفته باشم
البته از مرند به منظور رسیدن به جلفا گذر کرده بودم
لاک‌پشت معمولا وقتی احساس خطر کند سرش را تو می کشد
ظاهرا این یکی نترس بود
تهران آنقدر درگیر ترافیک هست که ترجیح می دهم از زیبایی های پارک های نزدیک استفاده کنم
تا رفتن و به دام ترافیک افتادن

سلام
برای کذاشتن عکس کمی تنبلی کردم ...
لاک پشت وقتی بترسد توی لاک می رود ، لابد حس کرده بود رفتار دوستانه است ...
این مسیرها برای خودی ها نابلد است ، مسافران از این مسیرها نمی روند ...

نگین چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 ساعت 23:46 http://www.parisima.blogfa.com

درود بر همشهری دادو ...

چشمی که آفتاب را ببیند دیگر فریب خواب را نمی خورد
جمله جالبی بود ...

چقدر خوبه که نورا باجی ( یادمه دلما خانیم به این اسم تغییر نام داده بودن)! با حیوانات اینقدر مأنوسه.. خدا حفظش کنه.

همیشه به ددر و گردش های حال خوب کن ...

سلام و صد ساام
ممنون، لطف دارید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد