یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

جلسه هلالی ؟!

امروز حوالی ساعت ۱۱ صبح دعوت شده بودم به یک جلسه در هلال احمر در رابطه با کتاب امداد و نجات کوهستان ... بعد از یک غیبت طولانی نخواستم به این دعوت جواب منفی بدهم !! البته به اس ام اس هم جواب ندادم تا صبح با نوراخانیم آنها را سورپرایز کنم !!

   

بانو دانشگاه داشت و نوراخانیم تعطیل بود و نگهداری اش برعهده بابا بود ... شب قبل از خواب به نپراخانیم گفتم که فردا تو را یک جایی خواهم برد ؟! و با همان اندیشه به خواب رفت و صبح با روشن شدن هوا سراغم آمده بود که قرار بود جایی برویم ، هوا روشن شده است ، بلند شو برویم !؟

 

یک ساعتی وقت تلف کردیم تا ساعت به ده رسید ، شال و کلاه کردیم و راه افتادیم ، از خانه مان تا مقر اصلی هلال احمر ، یک مسیر کوتاه پیاده بود (!؟)؛البته با قدم های من و با نوراخانیم (!؟) کلی راه شد ... قسمتی از مسیر هم تشریف آورد بغل بابا ... از طریق کارتون هایش ، در مورد مسایل « رسکیو تیم » !! و « فایر فایدیر » !! و ... اطلاعاتش از برخی از کارمندان بازنشسته هلال احمر بیشتر است !! البته تقصیر آن کارمندان نیست که آموزش کافی ندیده و ایضا کارتون هم ندیده بودند !!؟

 

هوا شدیدا باد بود و البته خنک متمایل به سرد (!) معلوم بود که بارش های باران در برخی مناطق به صورت برف بودو سردی هوا ناشی از آن بود ... ابرهای دیروز بدجور اخمو بودند ولی رویشان نشده بود ببارند و با استفاده ا زتاریکی شب باریده بودند !! برودت هوا و شدت باد در محوطه های باز ، ملموستر بود ؛ مخصوصا در محوطه هلال احمر که میدانگاهی بود برای خودش (!) هلی کوپتر در وسط میدان اندازه یک مینی بوس دیده می شد ... توی مسیر به نوراخانیم گفتم که می برم و کنار هلی کوپتر از او عکس می گیرم ... از من پرسیده بود : بابا هلی کوپتر است یا مثلا هلی کوپتر است ؟! وقتی هلی کوپتر را دید ، کمی ذوق کرد ، البته هوا سرد بود و زیاد بروز نداد و بغل من کز کرد !! چند نفر با لباس رسکیو تیم داشتند از ساختمان خارج می شدند و با دیدن آنها گفت : " حالا آنها می آیند و با هلی کوپتر پرواز می کنند !! " ، گفتم : " باد شدید است و در این باد ، هلی کوپتر بلند نمی شود !! "

 

وارد ساختمان معاونت نجات شدیم ، برخی چهره ها کمی آشنا بودند و برخی جدیدتر از آن بودند که آنها را بشناسم و آنها مرا ...غیبت های من از برخی صحنه ها گاه باندازه عمر بازنشستگی می شود !! مثلا از آخرین دیدارم در سالن تنیس روی میز ، بیش از 25 سال گذشته بود و وقتی یکی داشت از سابقه ی بیست ساله اش با تفاخر یاد می کرد (!) من گفتم که بیش از بیست و پنج سال است که توی صحنه نیستم و بعد یکی از قدیمی ها آمد و با دیدن من خوش و بشی کرد و گفت: " فکر می کردم که مرده ای !؟ " این قبیل غیب شدن ها بنوعی تخصص من محسوب می شود ... بعد از هماهنگی وار داتاق جلسه شدیم تا اولین حضور نوراخانیم در اتاق جلسه معاونت نجات باشد ... در مورد چیزی حرف می زدند و بحث می کردند که من کارهای اولیه اش را حوالی ساعت هشتاد و سه (!) انجام داده بودم !! برای همین مشغول جواب دادن به سوالات نوراخانیم بودم !!

 

یکی از مسئولین حاضر با نوراخانیم حرف می زد و گفت : " حالا تو را می برم سوار هلی کوپتر می کنم !! " نورا با قیافه منتقدانه ای گفت : " نو ، حالا باد است و هلی کوپتر را نمی شود راه انداخت !! " یک ربع پیش به او گفته بودم و حالا به بالاترین قیمت آن حرف را خرج کرده بود ... حضار جلسه به این سوال و جواب خندیدند !! و آن دوستم رو به من کرد و گفت : " الحق که در گوشت تلخی ، کلا به تو رفته است !! "

 

قرار دش از هفته آینده هر وقت فرصت داشتم بروم و پیگیر جمع آوری مطالبی باشم که چند نفر باید آنها را تحویل می دادند و کمی بعد از جلسه بیرون آمدیم و رفتیم کنار هلی کوپتر تا چند تا عکس بگیریم و ا زنزدیک آن را لمس بکند ...

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
یک زن پنج‌شنبه 24 فروردین 1402 ساعت 23:41 http://radepayeman.blogsky.com

زیر سایه پدر و مادشر بزرگ بشه الهی.سایتون مستدام.

ممنون

سلام جمعه 25 فروردین 1402 ساعت 09:26

با درود
خوبه که نورا خانم هم مشتاق به فراگیری علم پدر است
خدا پدر مخترع بالگرد را بیامرزد
وسیله ی پرنده ی خوبی است
زمان جنگ چقدر ما هلی کوپتر از دست دادیم
فقط به خاطر اینکه به کابل های برق فشار قوی می خوردند

سلام
زمان جنگ ما تمرین های زیادی در میدان جنگ انجام می دادیم ... داستان برخورد هلی کوپتر به کابل برق حکایت از استفاده ناشیانه دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد