یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سرِ خاک ...

 

ظریفی را پرسیدند: که در زمان تشییع جنازه ، بهتر است آدم جلوی تابوت برود یا عقب تابوت !! گفت : عقب و جلو فرقی ندارد ، بهتر است که توی تابوت نباشد !!

   

دیروز عصر باتفاق نوراخانیم آماده می شدیم برویم خانه مادرم ... مادرم چند روزی در تهران مهمان برادرم بود و یک سری هم به مشهد رفته بود و شب با پرواز به خانه برمی گشت و ما هم می رفتیم آنجا ...

 

نوراخانیم گیر داده بود که با اتوبوس برویم و من قانعش کردم که دستم وسایل زیاد هست و بعدا با اتوبوس می رویم و سعی داشتم اسنپ بگیرم ... نیم ساعت تلاش کردم و ماشینی پیدا نکردم و آخر سر همان کاری را کردم که باید ابتدا می کردم !! گفتم : " آماده شو که برویم ببینیم اتوبوس می آید !! " مرحوم پدرم می گفت : "سادات بزرگ یک حرمتی دارند و سادات کوچک یک حرمت دیگر ... سادات بزرگ بیشتر به خدا توجه دارند و سادات کوچک برعکس آنها هستند و خدا بیشتر به آنها توجه دارد ... و بین خودمانی همیشه می گفت که وقتی کارتان گیر ماند ، بروید دنبال سادات کوچکتر ... هر چه کوچکتر بهتر !! " خلاصه اینکه راه افتادیم و رسیدیم ایستگاه اتوبوس ... چند دقیقه بعداتوبوس رسید و خیلی خلوت بود و لاتفاق سوار شدیم و ردیف اول نشستیم که نوراخانیم باندازه کافی بتواند تماشا بکند ... اینطرف و آنطرف را دید می زد و معلوم بود که لذت می برد ... راننده یکی از درها ( پله سمت راننده ) را باز گذاشته بود و فقط پله طرف مسافرها را باز و بسته می کرد ... نورا پرسید : چرا آن در را باز گذاشته است ؛ خیلی دنجر هست !؟ " شاگرد اتوبوس که کنار ماایستاده بود و چند دقیقه ای بود به مکالمات ما گوش می داد سوالش را شنیده بود ، گفت : " آنجا را باز گذاشته که هوا بیاید ... " نوراخانیم اخمی کرد و گفت : " نو...نو... نو !! برای آمدن هوا پنجره را باز می کنند در را باید موقع حرکت ببندد !! " شاگرداتوبوس را می شناختم و گهگاهی باهاش شوخی داشتم ، پیرمردی بود بازنشسته اداره پست که حالا بعنوان کمک در اتوبوس کار می کند ... گفتم : " اولا این فسقلی از من سوال کرده بود نه از تو !؟ دوما مجبور بودی جوابی بدهی که پیش یک بچه سه ساله خیط بشوی !؟ می گفتی در خراب است ، سنگین تر بودی !!! "

 

بین راه پیاده شدیم و بقیه مسیر را پیاده رفتیم ... وقتی به محله رسیدم ، انگار باتری خالی موبایل به شارژر رسیده بود !! با اینکه قیافه محله با قیافه زمان بچگی های ما 90 درصد تغییر کرده است ولی باز می توان آن حس را از محله گرفت ... کافیست با یک آشنا خوش و بشی بکنی ، همه چیز ریسیت یم شود و می رود به دوران کودکی !! حین احوالپرسی با یکی از کسبه قدیمی دیدم که پشت سرش یک کاغذی به دیوار زده اند و جوری ایستاده بود که نبینم !! کمی بعد دیدمکه قنادی محله مان فوت کرده و یک برگه به دیوار زده اند بعنوان آگهی تشییع و دفن !! گفت :" می دانستم باهاش دوست بودی ، وقتی دیدم حین خوش و بش چیزی نگفتی ، فهمیدم که خبر نداری و برا یهمین جلوی کاغذ ایستادم تا یهو نبینی !! " آدمهای قدیمی یک منطق هایی خاصی دارند که آدمهای جدید ندارند و شاید بزرگترین فرق بین نسل ها در نوع نگرش و فهم شان در ارتباطات روزمره باشد !! ...


و کمی پائین تر دوباره از آن کاغذها در دیوار چسبانده بودند و ... با خودم گفتم  حیف که صبح قرار دارم و اتفاقا خیلی کار دارم والا خودم را به تشییع و دفن می رساندم  حالا که هب نقل و قول کشیده این را هم اضافه کنم که مرحوم پدرم همیشه می گفت : " سعی کنید حتما خودتان را به تشییع و تدفین برسانید ، به بقیه مراسم اگر نرفتید زیاد مهم نیست !!"  با اینحال ساعت تشییع و مکان را خواندم و به خانه مادرم رسیدیم ...

 

صبح ساعت 6 بیدار شدم و منتظر تلفن دوستم بودم و خبری نشد ، برایش پیام گذاشتم و باز خبری نشد ، گفتم شاید خواب مانده است !!، می دانستم که هر روز صبح باتفاق دخترش ( که عضو تیم قایقرانی هست ! ) به ورزش صبحگاهی می روند و برای همین کمی بعد زنگ زدم و جواب نداد !! گفتم شاید گوشیاش در خانه مانده است !! به آن دیگر دوستم پیاد دادم و از آنهم خبری نیامد، کمی بعد زنگ زدم و دیدم گوشی اش خاموش است !! ( یعنی این دوستم شاید بعد از مرگش ، تلفنش تا چهلم باز بماند و خیلی بعید بود که گوشی اش خاموش باشد !! ) دیدم انگار برنامه قرار و کار بهم خورده است ... کمی وقت تلف کردم و بعد بانو و نوراخانیم بیدار شدند و دورهمی صبحانه خوردیم و صرفا به قصد صله ارحام داشتم می رفتم طرف بازار که به نوبت زنگ زدند و معذور بودند و کارها موکول شدند به فردا !! و من با خیال راحت رفتم سراغ دوستانم ...

 

توی کارگاه یکی از دوستان یک ساعتی برایش کمک کردم تا کارشان جلو بیفتد و وقتی بیرون می آمدم پرسیدند : " کجا می روی !؟ " گفتم : " می روم اسنپ بگیرم و بروم برای مراسم تشییع یکی قنادی محله مان !! " گفتند : " بیکاری ... حوصله داری هاااا !! " گفتم : " اتفاقا امروز کلی کار واجب داشتم ولی انگار کائنات دست به دست هم داده اند تا تمام وقتم آزاد بشود و بروی مراسم تشییع این فرد !! و هنوز نمی دانم خوش سعادتی برای من هست یا برای این مرده !! "

 

هم سر وقت رسیدم و هم خیلی راحت رسیدم ... چند نفری از کسبه محله هم بودند و با دیدنم ابراز خوشحالی کردند ... اینهم یکی از خاصیتهای محله های قدیمی هست که اهل محل از دیدن همدلی و همراهی همدیگر خوشحال می شوند و انگار هنوز محله دارد نفس می کشد !! " خیلی ها را می شناختم  و دوستان دیگری را هم دیدم که از فامیل و آشنایان دور و گاه همولایتی آنها بودند و با دیدن من با تعجب می پرسیدند : " چه عجب !! " و من جواب می دادم : " اتفاقا تنها کسی بود که در زندگی ام جز شیرینی از او ندیده بودیم ... پول مان را هم که می گرفت باز شیرینی می داد !!؟ ضمنا بچه محل بودیم و بچه هایش را وقتی هنوز خیلی کوچک بودند ، می شناختم ... و دیگر اینکه از سادات بودند و دورادور فامیل همه این جمع حساب می شویم !! "

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 23:36

سلام و شب شما بخیر

برادر بزرگم چند وقت پیش رفته بود محل قدیم .. زیر بازارچه مسجد آقالر .. میگفت دو تا پسرهای مشهدی اصغر (یکی از کسبه محل) جوری از دیدنم خوشحال شدن و جوری هول هولکی دنبال تهیه چای بودن که انگار دختر جوانی با دست پاچگی برای خواستگار هاش چای دم میکنه!! کلی گپ و گفت کرده بودن و کلی عکس گرفته بود ازشون. وقتی عکسها رو نشونم داد پسران جوانی که دوره دبیرستان هم محلی بودیم الان مردهایی میانسال بودن با موهای خاکستری ...
و من اصلا باورم نمیشد که اینهمه سال گذشته باشه ...

یه زمانی پدرم پاش شکست و شش ماه توی گچ بود.. نونوایی محل ، حاج منصور آقا، هر روز صبح بدونه استثنا در خونه مون رو میزد و نون تازه میاورد .. هرچی مادرم میگفت حاجی بخدا نون داریم، میگفت حاج خانوم اونا رو بذار کنار، نون تازه بده بچه ها بخورن ...

همسایه روبرویی هر سال نزدیک عید سمنو پزان داشتن و وقتی سمنو اماده میشد یک تشت پلاستیکی که حدود چهار پنج کیلو سمنو میگرفت، میاورد برامون! هرچی مادرم میگفت بخدا این زیاده ببرید برای بقیه، میگفت برای بقیه هم به حد کافی هست، خراب که نمیشه بذارین یخچال استفاده کنین ..


وقتی به زندگی های این دوره فکر میکنم دلم میگیره از اینهمه غریبگی ..
کجاست دیگه اون صفای محله های قدیم؟

سلام
محله های قدیمی شناسنامه بودند ... هویت بودند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد