یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزهای بارانی

 

دیروز بعد از اذان ظهر از خانه زدیم بیرون که جذابیت های اردیبهشت را از دست نداده باشیم ... زنده شدن طبیعت یک حال و هوای خاصی دارد ... مخصوصا سرسبزی همه جا ، از بالای کوه گرفته تا ته دره های ماسه ای!!

  

 

برنامه خاصی نداشتیم و برای همین هوس کردیم که برویم طرف شهرستان هشترود و از طبیعت اطراف قلعه ضحاک دیدن بکنیم ... اردیبهشت ماه ، ماه روئیدن گیاهان داروئی هست و مردم روستاها به طبیعت می آیند و هر روز چند گونی از این گیاهان را برای عطاری ها جمع می کنند ...

 

همه جای مسیر سبز بود و چشم نواز ... بانو اولین بار بود که این مسیر را رانندگی می کرد و یکبار که در سالهای گذشته آمده بود را یا خواب بوده و یا اینکه حواسش به بازی با دختر عمه هایش !! حال نوراخانیم از همه بهتر بود ، مادربزرگش را هم در کنارش داشت و وقتی با آنه اش باشد ، همه جوره دلخوشی می کند !!

 

آسمان شدیدا بداخلاق بود و ابرهای سیاه همه جا را پوشانده بودند ، هر از گاهی هم بارانی می بارید که البته اندک بود و پیشقراول باران پیش رو بود !! نور کافی برای عکاسی کردن نبود و برای همین به یک دورنما بسنده کردم و بعد وزش باد شدت یافت و وقتی من سوار ماشین شدم ... باران شروع شد ، چه باریدنی !!


 

در مسیر بازگشت هوس کردیم برویم از میانه و از روستای آچاچی ماست بگیریم ... پدرخانم مرحوم که راننده تشریف داشت در هنگام مراجعت به خانه از روستای آچاچی ماست می گرفت و همیشه تعریف می کنند و ما هم رفتیم تا خاطره ماست ، احیا شود !! باران هم که می آمد ... هم ترافیک جاده در باران سنگین شده بود و هم بخاطر یک تصادف در ورودی شهر میانه، نیم ساعتی معطل ماندیم و بعد از خرید ماست رفتیم وارد اتوبان شدیم تا بقیه مسیر را کمی سریعتر بیاییم ... باران هم می بارید !!



یک جایی برای افطار کردن توقف کردیم و خلاصه اینکه در اتوبان تبریز - زنجان که با عجله زده شده است (!) فعلا خبری از رستوران های بین راهی نیست و توی پمپ بنزین ها فقط سوپر مارکت های خالی حضور دارند ... انشاءلله در بیست سال آینده که اتوبان را بخاطر ترمیم اساسی در برنامه بگذارند (!) فکری هم به حال این مورد بکنند !!

 

باران شدیدتر شده بود و بین مسیر در یک امامزاده توقف داشتیم ... روستای بارگاه که به لطف اتوبان از غیردسترس ترین حالت به بهترین چشم انداز و کنار اتوبان رسیده است ... امامزاده اینجا را وقتی برای عکاسی کردن از امامزاده ها و مقبره ها و ... بهمراه فوتورافچی آمده بودیم ، شناسایی کرده بودیم و متولی امامزاده گفت که خیلی با کرامت هست و من یک پانصدی در صندوقش انداختم و گفتم : " ببینم می تواند این فوتورافچی را از سر من کم بکند !! " خندیدیم و آمدیم ، اوایل ماه محرم بود و دو روز بعد دیدیم که فوتورافچی با یکی دارد می پرد !! و انقدر کارشان سریع اتفاق افتاد که بعد از سوم امام ، مراسم نامزدیشان بود و گفتند چون ماه صفر کمی سنگین تشریف دارد (!) عقد را هم اواخر محرم برگزار کردند !!!! یعنی یک همچین امامزاده ای هست ...


 

وقتی داشتیم به خانه می رسیدیم ، هنوز باران می آمد ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 19:45 http://digaribaman.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد