یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خواب های خاص

 

این روزهای ماه رمضان برنامه های خاص خودش را دارد و بهم زننده برنامه های روتین ماههای دیگر هست که اغلب بر اساس عادت تکرار می شوند (!) بهم ریختن برنامه و رفتن در یک برنامه نامعمول کمی سخت هست و سختی ها و دلخوشی های خودش را دارد !!

   

یکی از این بهم ریختگی ها مربوط به خواب در ماه رمضان هست ، در ماه رمضان علاوه بر تغییر ساعات عادی خواب (!) دو تکه شدن خواب هم بنوعی قوز بالای قوز محسوب می شود !!! و البته قوز های دیگری هم هستند که به آن اضافه شده و یا تاثیر می گذارند !! مثلا برخی مهمانی های افطاری (!) و ایضا برنامه های خاص بعد از افطار ؛ مثلا من دوست دارم بعد از یک افطار خیلی سبک ، یک کوهپیمائی دو ساعته داشته باشم که خودش عالمی ست !!

 

خواب های من در ماه رمضان یک پیچیدگی های خاص دارند که هر کدام نیاز به ساعت ها کدگشایی دارند ولی من هیچگاه این خواب ها را کدگشائی نمی کنم و از دیدنشان لذت می برم ... اصولا خواب ها دو دسته اند : " خواب در ابتدای زمان خوابیدم و خواب در زمان انتهای خوابیدن !! " خواب های ماه رمضان بدلیل دو تکه شدن زمان خوابیدن و اینکه هر تکه ی قبل از سحری و بعد از سحری برای خود مستقل هستند ، دو فقره خواب محسوب شده و برای همین جالب تر هستند ... مثل دیدن دو فیلم با یک بلیط !!!

 

یکی از آنها در این چند روز این بود که توی خانه نشسته بودم که دیدم صدایی آمد و از پنجره بیرون را نگاه کردمو دیدم یک هواپیمایی اندازه یک پراید روی محوطه ی جلویی پنجره نشسته است !! و تازه اینکه سه فقره هم سرنشین داشت !!! بعد با خودم فکر کردم که این محوطه ( نه تراس ! ) به این بزرگی مقابل پنجره از کجا آمده است که دیدم محل زندگی ام به یک پنتهاوس مدل خارجکی منتقل شده است و وجود چنین محوطه ای زیاد هم دور از انتظار نیست !! یکی از سرنشین ها که سرش خلوت تر بود ، دیگری مشغول رفع ایراد بود ... یکی هم که خیلی رسمی لباس پوشیده بود و مثل اعضای تازه شورای شهر که دو روز است کت و شلوار پوشیده اند و لباس در تنشان غریبه دیده می شود (!) بود ... خلاصه اینکه یکی از آن سه نفر داشت از من بابت فرود اضطراری در محوطه ی خانه ام عذر می خواست و توضیح می داد (!) و من داشتم ساختمان را برانداز می کردم که ببینم کجا زندگی می کنم (!) البته برای اینکه متوجه نشود طوری رفتار می کردم که ببینم به جایی آسیب نزده اند !!! شکل هواپیمایشان هم جالب بود ... کارشان تمام شد و داشتند سوار می شدند که بروند و اینجای داستان واقعا خنده دار و جالب بود !!؟؟ چون دو تا صندلی بیشتر نبود و آن هم اندازه یک صندلی معمولی بود !!! آقای متشخص که خودش را از چشم من پنهان می کرد و دیدم آشنای قدیمی هست (!) نشست و بعد یکی که شاید خلبان بود یه وری نشست که آقای تازه به دوران رسیده (!) جایش زیاد تنگ نشود !! و سومی هم پا در رکان هواپیما ایستاد و پرواز کردند... منهم وارداتاق شدم و گوشی را برداشته و به پلیس جریان را گفتم و کمی بعد یکی زنگ زد و گفت که فردا پرونده آن فرد را می فرستند برای دادگاه تا ورود به حریم شخصی دیگران را بررسی بکنند ... فکر می کنم به جز من و آن سه نفری که در داستان خواب بودیم ، بقیه ی چیزها و رفتارها و خانه و ... همه مال عالم جهان اول بودند !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد