یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مهمان یهوئی !!

 

رفته بودیم مقابل ساختمان دوست بانو تا برود سرپایی یک کادویی داده و تولدش را تبریک بگوید که اصرار کردند و مهمان شدیم ... هیچ قصد قبلی هم در کار نبود !! ولی این روزهای کرونایی مردم بدجوری بی مهمان شده اند !! بقول قدیمی ها : " دوست و دشمن را باید در زمان کرونا شناخت !! "

  

 

یکی دوبار قبل از این هم باهم بودیم و اتفاقا این دومین باری بود که پدر دوست بانو را می دیدم ... یکی از آدمهایی که بندرت در جامعه ما یافت می شوند !! یکی از فعالان ورزشی زمان قدیم و جدید و یکی از وزنه های بسکتبال شهر ... در یکی از صفحه های خاص در موردش نوشته بودند که آدمهایی مانند ... و ... محال است یا دویست سال دیگر دوباره در جامعه ورزش دیده بشوند !! و یکی از این سه نقطه ها را اسم ایشان پر کرده بود !! آدمی که چیزی برای مخفی کردن نداشت ...

 

این روزها مردم درتلاش هستند تا روی گذشته ی خود را بپوشند !! مثلا  اگر سی سال پیش فلن محله زندگی می کرد حالا جوری رفتار می کند انگار چند نسل شان در فلان محله ی دیگر بوده اند !!! یا اگر در فلان شغل بود و حالا تقی به توقی خورده و زندگی اش عوض شده دوست دارند جوری گذشته را بپوشانند که انگار چند نسل در این شغل بوده اند !! و این پوششی شدن رفتارها آنچنان سرعت گرفته است که گاه دارد سال پیش را هم پوشش می دهد و آدم یاد آن کاراکتری می افتد با این دیال.گ که : " من !! من گفتم !؟ " یعنی روزی خواهد رسید که برخی ها که کم هم نیستند ( و اتفاقا خیلی هم کم هستند !! ) نقش خود در زندگیِ روز قبل را منکر خواهند شد !!

 

توی پارانتز :

یکی دو روز است که تصویر و گزارش مرگ نویسنده ای در زندان بازتاب زیادی یافته است ؛ بکتاش آبتین !! یکی از آشنایان برایم عکسی از او فرستاده بود و از من نظری خواسته بود!! خیلی صادقانه برایش نوشتم :" نمی شناختمش !! نخوانده بودمش !! " کمی برایم چشم و ابرو کج کرد که مثلا چرا !؟!؟ انگا رمن باید همه را بشناسم !؟!؟ و گفت : " عضو انجمن نویسندگان ایران بود !" برایش نوشتم : " آیا عضو انجمن نویسندگان ایران شدن (!) شرایط خاصی دارد (!؟) تا مزیت خاصی محسوب بشود !؟ " چیزی برای گفتن نداشت ... واقعیت این است که عضو هیچ انجمن و فرهنگستانی بودن ؛ آنهم در ایران !! نشانه ای برای هیچ مزیتی نیست !! ولی برای اینکه دست خالی نرود برایش نوشتم که در این چند روز مطالبی در مورد آبتین در فضای مجازی خواندم که بیشتر به نعش کشی سیاسی مربوط بود!! و بدتر اینکه وقتی شنیدم که اکبر اعلمی برایش نظر داده است به این نکته بیشتر اعتقاد پیدا کردم که مرگ موهبتی عظیم است !!

 

برگردیم سر مطلب خودمان ، مهمان شده بودیم و تولد داشتیم و بچه ها داشتن معرکه گردانی می کردند و در این هیاهو ها من و جناب پدر دوست بانو (!) داشتیم در مورد مسایل مختلف حرف می زدیم ... خاصه در مورد جریان ورزش و حواشی امروزی آن و روابط بین مربیان و ورزشکاران در قدیم و جدید و ... یک خاطره تعریف کردند از زمان انقلاب و می گفتند که باجناقشان در اصفهان در کارخانه هلی کوپترسازی آمریکائی ها کار می کرد و آمریکائی ها فرار کرده بودند و کارخانه افتاده بود دست غنیمت چی ها و هر کسی هر چیزی دستش می آمد به غنیمت می برد !! اتفاقا آن روزها آنها در اصفهان مهمان باجناق بودند و سری به کارخانه زده بودند و کتاب های کارخانه را ریخته بودند در محوطه و کسی صاحب آنها نبود ! یکی دو کتاب به زبان اصلی در رابطه با بسکتبال در بین آنها بود که آنها را برداشته بودند و بعدها آورده بودند در خانه ترجمه کرده بودند و دیده بود که چقدر از علم بسکتبال عقب هستند ( آن زمان خودشان بسکتبالیست بودند و کاپیتان تیم دانشگاه ! ) و بعد از خواندن آن کتاب ها و علمی کردن تمرینات و ... تیم دانشگاه نه تنها تیم اصلی شهر را پشت سر گذاشته بود بلکه در کل کشور هم اول شده بود !! و این نتیجه ورود یک کتابِ درست به زندگی ورزشی یک شهر بود ...


حالا از اینهمه نویسنده ؛ خاصه که عضو کانون نویسندگان ایران باشند (!) چقدر کتاب خوب وارد زندگی مردم می شود را باید از سطح زندگی مردم برداشت کرد !!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد