یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نورائیات !!

 

چند وقت پیش بود !! رفتیم طرف جلفا و از کلیبر به خانه برگشتیم ... این برنامه را بصورت تصویری در اختیار تماشای دوستان قرار داده بودم (!) ... یک نکته ای بود که باید یک هفته رد می شد تا دراختیار خواندن دوستان هم قرار می گرفت !!

   

حوالی عصر بود که به کلیبر رسیدیم ... نه ساندویچی باز بود و نه رستورانی و نه ... خلاصه اینکه توی شهر دوری زدیم و یک تله رستورانی پیدا کردیم و دور زدیم تا جلویش توقف کنیم که بواسطه دید کم و ... تایر جلوی ماشین افتاد توی جوب !! راننده دایی نوراخانیم بود ... نورا زد زیر گریه که : " قام قامیم توشدی قنویه !! " ( ماشینم افتاد توی جوب ! ) و بعد هم که تایر را بیرون آوردیم و رفتیم یک جای دیگر برای خوردن ناهار !! وقتی دائی نوراخانیم داشت پارک می کرد یک سنگ کوچک زیر تایر ماند و ماشین تکانی خورد و نوراخانیم یک دفعه گفت : " دای دای ... گینه سالدین قنویه !؟ " ( دایی بازم ماشین را انداختی توی جوب !! ) و ما کلی خندیدیم ...

 

یک هفته از آن گذشت و طبق معمول و طبق مرسوم (!) پنجشنبه گذشته خانه مادربانو مهمان بودیم و قرار بود شب بمانیم و صبح برویم آستارا !! نوراخانیم در آنجا کمی سخت می خوابد ، چون همه رقم دلخوشی برایش مهیاست و تا نفس آخر شلوغی هایش را می کند ...


توی پارانتز  ... یک بار که نورا رفته بود پیش مادربانو مانده بود ، موقع بازگشتن به خانه داشت تعریف می کرد که چه کردیم و چه شد و ... و بانو گفته بود : " آنه - بالا بتر حال ائلیسیز هااا " ( یعنی با مادربزرگت که هستی خیلی حال می کنین هااا ) ... نوبت بعد که رفته بود آنجا گفته بود : " آنه ... گل گئداخ بافم ( باهم)  حال ائلییاخ !! " ( بیا باهم برویم حال بکنیم !! ) ... بیرون پارانتز

 

خلاصه اینکه قرار شد باهم برویم یک ماشین گردی مختصر بکنیم تا نوراخانیم بخوابد ... حال لباس پوشیدن نداشت و او را پتوپیچ کردیم که یاد نی نی بودنش هم افتاده بود !! ولی گفت که مامام مرا بغل بکند و در نتیجه دایی نوراخانیم آمد تا باهم برویم ... نورا پتوپیچ بود که دایی اش پشت فرمان نشست و هنوز راه نیفتاده بود که نوراخانیم گفت : " دای دای ... سَن ماشینی سوروسَن ؟ " ( دایی تو می خواهی ماشین را برانی ؟ ) دایی هم جواب بله داد و نوراخانیم ادامه داد : " فدخ ( فقط ) بی کر فول ( مواظب باش! ) قنویه توشمه !! " ( دایی ... فقط مواظب باش که توی جوب نیفتی ! ) دایی متوجه نشد ولی من و بانو زدیم زیر خنده و وقتی دوباره تکرار کرد دایی اش تازه فهمید که پیش چه کسی .......

 

نظرات 3 + ارسال نظر
علی جیکوب چهارشنبه 1 دی 1400 ساعت 16:22

سلام و درود هادی (دادو) جان عزیز خوشحال شدم وقتی میبینم هنوز هم مینویسی برای دل خودت و چقدر جذابتر و بهتر تاثیرگذارتر از قبل. کلی چیز یاد گرفتم از شما و امیدوارم بیشتر وقت کنم دوباره سر بزنم به نوشته هایت.امیدوارم در کنار بانو و فرزند عزیز همیشه سالم باشی.

ارادتمند

سلام و کلی درود بر رفیق قدیمی
خاطرات سالهای تماشای سریال لاست برایم تازه شد ... لطف داری ، ما نمی نویسیم .. یادداشت می کنیم تا یادمان نرود
ممنون

ترانه پنج‌شنبه 2 دی 1400 ساعت 22:33 http://taraaaneh.blogsky.com

سلام. نوشته های شما را که تحت عنوان "نورائیات" می نویسید. خیلی دوست دارم. امیدوارم نورا خانم در کنار شما و بانو با سلامتی و شادی و موفقیت سالهای سال زندگی کند.

سلام
ممنون ، لطف دارید ...

الهام یکشنبه 5 دی 1400 ساعت 10:00

سلام
چه کیفی میده تماشای بلبل زبونی های این دختر..
واقعا بنده ی خدا دایی که پیش چه کسی سوتی داده

سلام
تهران بودیم و توی رستوران بعد از خوردن اولین لقمه یک « دلیشیییز» گفت که صاحب رستوران کلا تعطیل شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد