چند هفته ای هست که شدیدا مشغولم و چون یکی دو جا حضور دارم برای همین وقت برای سرزدن به دوستان ندارم !! چند روز پیش یکی از دوستان پیام داده بود و سراغم را می گرفت و من هم از سر شوخی نوشتم که توی قرنطینه هستم !!! این روزها سرماخوردگی بوی کرونا می دهد چه برسد به کلمه قرنطینه !!
خلاصه اینکه مصداق عبارت " یالان یالانی گتیرر !! " ( دروغ پشت سر خود دروغ می آورد !! " کمی موضوع را کش دادم تا بلکه یک جوری تمام شود !! حالا چند روزی هست که فرصت سر زدن به دوستان رد بازار را ندارم و از هم سراغ مرا گرفته و پرونده ی مرا گذاشته اند در پوشه کرونایی ها !!! و هر روز یکی زنگ می زند !!
===
پدر بزرگ و مادربزرگ یکی از دختران شاغل در قسمت فروش آمده بودند دیدن نوه شان (!) ... و دستشان یک جعبه کوچک شیرینی هم بود (!) مادربزرگ که البته سن مادربزرگ ها را نداشت و جوانتر بود (!) جعبه را داد دستش و گفت : " سر راه برایت شیرینی تر گرفتم ؛ دوست داری !؟ " نوه هم خیلی راست رفت توی صُفَتِ مادربزرگ ( در اینجا صوفَت بجای صورت بکار رفته است ، جای نگرانی نیست !! ) و گفت : " ولی من شیرینی تر دوست ندارم و زبان خامه ای دوست دارم !! " یعنی پدربزرگ بلند شده بود برود دوباره شیرینی بگیرد که بالاخره نگذاشت برود !! نوه هم که چه عرض کنم رتبه 36 دانشگاه تشریف دارد و پشت پیشخوان دارد در دانشگاه ملی حقوق می خواند !!
من مانده بودم و یک گذشته ی پرخاطره از رابطه میان ما و پدر بزرگ و مادربزرگ !!
===
سومی و چهارمی را فرصت نشد بنویسم ...