یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک روز شلوغ !!

 

دیروز روز تقریبا شلوغی داشتم و در یک محدوده ای با مترو و اتوبوس در حال تردد بودم ... ابتدا باید می رفتم میدان ساعت و پاساژ تربیت که روبروی مصلی تبریز بود ...

  

 

توی پیاده رو پر بود از قیافه های ناساز که بصورت وصله های ناجور دیده می شدند !!


*** در شهر ما این قبیل وصله های ناجور جمعیتی (!) عبارتند از تعدادی از کارمندان دولتی که از شهرستان های اطراف برای ماموریت به تبریز آمده باشند و برای گشت و گذار بخواهند در شهر بچرخند (!) یا جمعی از کارمندان یک اداره که بصورت گله ای توی شهر راه افتاده باشند !! جمعیتی کت و شلوار پوش که غالبا بد سلیقه گی در انتخاب رنگ ( که غالبا سازمانی هست و تقصیر خودشان نیست !! ) و نامتناسب بودن اندازه لباس ( بدلیل اینکه طرف اجبارا می پوشد و اهل این قبیل لباس ها نیست !! ) و ایضا عدم اطلاع از برخی چیزها !؟ مثلا طرف کت و شلوار رسمی را با کفش تابستانی و یا دمپائی و یا با پوتین کوهنوردی می پوشد و احیانا در حد مدیرکل اداره هست !!!! 


چند قدم بعد که یک گله ی این چنینی را که عرض پیاده رو را گرفته بودند با تنه زدن به گنده ترین شان رد کردم (!) به یک گله دیگر خوردم که تقریبا عین گله قبلی بود (!)) و مرا یاد عیدهای قربان سالهای دور می انداخت که عده ای گوسفندانشان را برای فروش می آوردند و تقریبا نیم روز ابتدایی عید قربان ، تبریز شبیه یک روستا می شد که در اختیار چوپانان بود !!! کمی بعد صدای مارش "مرگ بر آمریکا" از دور بگوشم رسید و یادم افتاد که اینها برای مراسم سیزده آبان و روز دانش آموز و روز مبارزه با استکبار در سطح شهر دیده شده اند و برای مراسم می روند و با نزدیک شدن به مصلی تعداد این قبیل جمع ها زیادتر می شد !! با توجه به اینکه این قبیل مراسمات برخلاف شور و حال سالهای قبل ( ریختن بچه های مدرسه در خیابان و ایضا کارمندان و ... ) دیگر شور و حالی ندارد و از حالت مردمی بصورت سازماندهی شده درآمده است (!) باید فرصت مغتنم کرونایی شدن جامعه را شاکر باشیم که بهانه ای شد تا به جمع و جور شدن این قبیل مراسمات تزئینی در سطح خیابلان پایان بدهد و تبدیل به یک کارناوال سیاسی غیرفراگیر بشود !! البته برخی جاها برای جدا کردن حساب خود از این تجمیع مناسبت ها (!) سیزده آبان را در دوازده آبان گرامی داشته بودند ...

 

جایی که رفته بودم یک مرد مسنی ( شاید هم کهنسالی !! ) زیر لب داشت می غرید ... و می گفت : " که اینها یک عده بدبخت هستند که لگد به بخت خودشان می زنند و با گفتن مرگ بر آمریکا دارند خودشان را ذلیل می کنند !! " گفتم : "  ملتی که نسبت به بدبختی خود بیدار نشده باشد همیشه بدبخت می ماند و فرقی نمی کند شعاری که توی دهانش می چرخد (!) چه کسی را نشانه گرفته باشد ... مثلا خود شما مگر وقتی بدنیا می آمدید و رضا شاه روی کار بود ،بزرگترهایتان چیزی می فهمیدند (!؟) یا وقتی سال پنجاه و هفت داشت انقلاب می شد و یقینا در بهترین سال زندگی تان بودید چیزی می فهمیدید (!؟) یا حتی حالا که تقریبا به انتهای عمرتان نزدیک شده اید واقعا چراغی در ذهنتان روشن شده است که کمی به دیگران نور ببخشید (!؟) ... بهترین راه برای سواری گرفتن از یک ملت این است که ملت باور داشته باشند که دیگران در بدبختی شان دخالت دارند !!! ملت اگر به خر بودن و سواری دادن خود بیدار بشوند ، شاید باورشان کمی تغییر بکند و به موقعیت بهتری مثل تماشاچی بودن تغییر وضعیت بدهند !!! و در سالهای بعدتر به موثر بودن در جریان زندگی خودشان !! "


بنده خدا برای ختم کلامم نماند و صدایش کردند و رفت و دوستم به من گفت : " با خیلی از حرفهایت موافقم ولی کمی زیادی با او تند حرف زدی !! " ولی من فکر می کردم که فردی در آن سن و سال باید جنبه ی شنیدن حرفهایی (!) چند برابر (!) آنها را باید داشته باشد ؛ حداقل در جامعه ما ...

 

و هنوز ایمان دارم که بقول سهراب سپهری:

" سایبان آرامش ما مائیم !!"

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد