واکسینه شدیم !!

صبح در حال تماشای مراحل پایانی یک خواب زیبا و عجیب بودم که موبایلم زنگ خورد ... بالدیز خانیم ( خواهربانو ! ) بود ... و خبر داد که رفته است برای واکسیناسیون و نه تنها زیاد شلوغ نیست بلکه تا سال 1350 را می زنند و هر کسی می آید واکسن می زند و می رود و از من خواست که اگر می توانم بروم برای واکسن !!

کمی بعد بااسنپ خودم را به مرکز واکسیناسیون که زیاد هم از ما دور نبود رساندم و بالدیز خانیم برایم نوبت گرفته بود !! 221 بودم و 280 رفته بود و زده بود !! عجله ای برای رفتن به داخل نداشتم و گفتم : " تو که زود آمده بودی ، حداقل یک شماره رُند می گرفتی !؟!؟ " موقع ورود هم کسی که فرم پر می کرد پرسید : " از کدام واکسن می خواهید !؟ " گفتم : " هر کدام دم دست هست !! چیز مُفت را درهم می برند !! " البته فکر می کنم که فقط آسترازنکا داشتند و دو نوع ایرانی و کره ای بود !! از یکیش زدند دیگر ...

خلاصه اینکه رفتم بازار و دوری زدم و کمی خرید داشتم و یکی دو جا هم سر زدم و برگشتم !! یکی دو نفری هم بودند که با اینکه ده سالی از من بزرگتر هستند (!؟) فعلا مردد هستند برای زدن یا نزدن واکسن !؟ گفتم : " تقصیر شما نیست ، تقصیر از مدیریت واکسیناسیون می باشد !! به مردم اگر حق انتخاب بدهی !!گیج میمانند !! بعضی جاها و در برخی کارها ؛ مخصوصا در جهان سوم (!) انتخاب ها را باید محدود کرد ..."

یادش بخیر سالهای خیلی دور که دورهمی افطار برگزار می کردیم و تهیه نوشابه از تهیه مواد مخدر سخت تر بود ( فکر نکنم نسل سوخته ی دهه شصت یادش بیاید !!) برخی ها سر اینکه کوکا باشد یا کانادا (!) تا مرز دعوا و گلایه پیش می رفتند ... خلاصه اینکه وقتی خانه ما مهمانی بود نوشابه یک رنگ بود ، یا کوکا می گرفتیم یا کانادا !! خوبیش هم این بود که همه می خوردند و کسی بخاطر خوب بودن کوکا یا کانادا (!) بی نوشابه رد نمی کرد !!!!

به فوتورافچی زنگ زدم که خبر بدهم تا برود واکسنش را بزند که خندید و گفت : " حالا دارم از مرکز واکسیناسیون خارج می شوم  !! " گفتم : " با اینکه چشم دیدن همدیگر را نداریم ، ولی بهرحال به فکر هم هستیم !! "

نکته جالب اینکه تابلو زده بودند " مرکز تزریق واکسیناسیون !! " فعلا در تَبِ این عبارت مانده ام !!

اینهم یک عکس سرراهی ، سرای میرزاجلیل در بازار سنتی تبریز