یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مرسی از همه...

 

امروز باتفاق نوراخانیم رفتیم لاله پارک تا از مجموعه پارک شادی بچه ها استفاده بکند !! اول از همه رفتیم سر خیابان تا ماشین بگیریم و قبل از آن از بانک پول بگیرم ...کارت انداختم در عابر بانک و پول گرفتم ، نورا به دستگاه گفت : " مرسی که به ما پول دادی !! "

   

بعد از آن یک ماشین گرفتم و رفتیم تا لاله پارک و نوراخانیم توی ماشین یک ریز داشت با خودش حرف می زد و البته حرفهای قشنگ قشنگ که شنیدنش جالب بود ولی راننده بقدری توی خودش رفته بود که نه صدایی می شنید و نه انگار ما را در صندلی عقب می دید !! وقتی داشتیم پیاده می شدیم به راننده گفت : " مرسی که نونو  را آوردی پارک تا برود هاپوما سوار بشود !! " ولی اصلا توی این دنیا نبود ...

 

و کمی بعد ما در لاله پارک بودیم و با دیدن پله برقی ها ، نوراخانیم دیگر مرا هم نمی دید !! یک خانمی داشت این پا و آن پا می کرد برای سوار شدن و همسرش داشت کمکش می کرد ... نوراخانیم از وسط هر دو رد شد و جفت پا پرید روی پله اول و به من هم گفت بیا ... !! هر دو داشتند سوار شدنش را با چشمان باز نگاه می کردند و قوت قلبی هم شد برای آن خانم که معطل نکند و سوار بشود !! برخی ها نمی دانند چرا (!؟) ولی هر روز ترسشان را از برخی چیزها بزرگتر و بزرگتر می کنند !! رفتیم داخل پارک شادی و یک عالمه وسیله بازی و مردد ماندن در انتخاب !! دقیقا یک چیزی مثل انتخابات که یک عالمه آدم برای سوار شدن کاندید می شوند و مردم می مانند به کدام سواری بدهند !! البته می شود سواری گرفتن را معادل خدمت کردن قرار داد و سواری دادن را دموکراسی خواند !!

 

یک جوانی هم بود که اپراتور دستگاهها بود و همپای اولین مراجعه کننده که نوراخانیم باشد می چرخید !! ولی نوراخانیم هنوز توی ذهنش آخرین خاطره را داشت و آن وقت اپراتورها خانم بودند !! برای همین اصلا آن جوان را حساب نمی گذاشت و منتظر مانده بود !! یک خانمی بهمراه یک کودک وارد شد و نوراخانیم از دور او را صدا زد که بیا نونو می خواهد این را سوار بشود !! جوان تازه فهمید که قضیه چیه !؟

 

 

 


بعد از راندن ماشین مسابقه ای ، خوردن یک آبمیوه ( جویس)  روی کاپوت ماشین حال می دهد !!

 

و آخر سر هم یک تینک یو ( تشکر ویژه ) به مدل نونویی تحویل صندوق دار و آن مرد جوان داد تا ذوق بکنند !! البته بابت این تشکر یک ستاره ی نمدی جائزه گرفت !! صندوق دار داشت یک ستاره صورتی به او می داد که تاکید کرد که حتما گرین باشد !!

 

دوباره همه ی پله ها را تا زیرزمین رفتیم و برگشتیم و اگر ورودی برای پله برقی ها می گذاشتند ، خرجمان دو برابر وسایل بازی می شد !! دو ساعت آنجا بودیم و نیم روز امروزمان به این اتفاق گذشت ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 23:36 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

مرسی که به ما پول دادی
مثل همیشه شیرین زبونی های دلما خانیم روحمان را تازه کرد!

یادم افتاد پسرم کوچیک بود همراه پدرش جلوی عابر بانک ایستاده بودن پول بگیرن، همسرم داشت بهش یاد میداد که مرحله به مرحله باید چیکار کنن. بعد وقتی قسمت انتخاب زبان رسید و همسرم کلید زبان فارسی رو فشار داد،علی گفت بابا اگه انگلیسی رو انتخاب کنیم دلار میده؟!!

اینکه نوشتین نورا جان از راننده تشکر کرد، یادم اومد یکبار توی جاده بودیم دخترم پشت فرمون بود، به همسرم گفت بابا من میخوام برای همه ماشینهای سنگین بوق بزنم ببینم عکس العملشون چیه!! خلاصه با کسب اجازه از پدرش، از هر ماشین سنگینی که سبقت میگرفت یه بوق مثلا تشکر آمیز براش میزد. عکس العملها خیلی جالب و خیلی متفاوت بود. بعضیا بوق رو به همون شکل جواب میدادن. بعضیاشون چند تا بوق هم اشانتیون روش میذاشتن!! بعضی ها هم اینقدر غرق در افکار خودشون بودن که اصلا بوق رو نمیشنیدن انگار!!

و نهایتاً ممنون بابت عکسها، امیدوارم داغ دسته گلتون رو نبینید و چراغ دلتون بشه بقول شیرازی ها

سلام
دنیای بچه ها زیبا و ساده تشریف دارد ...
ممنون

سمیه یکشنبه 3 مرداد 1400 ساعت 09:08

سلام
خدا براتون حفظش کنه ماشالا شیرین زبونه

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد