یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

جذابیت !!


سر قرار ایستاده بودم تا بانو باتفاق نوراخانیم بیایند دنبالم ... هوا هم سرد بود و داشتم راننده های تاکسی و مسافرین شان و نحوه ی برخوردها را از دور تماشا می کردم !!

  

چند قدم بالاتر یک کیوسک مطبوعاتی بود !! البته این کیوسک ها این روزها بیشتر در کار فروش سیگار و چای هستند تا روزنامه و ... !! قدم زنان جلوی آن رفتم ببینم چه خبر است !! دوفقره مجله جدول کنکاش که توی یک نایلون گذاشته بودند توجم را جلب کرد !! نگاهشان کردم !! از سالهای دور الفتی بین من و حل کردن جدول بود !! آن زمان ها نام مجموعه کتیبه بود !! کمی بیشتر از جلب توجه شد و رفت روی فاز جذب ... و خریدمشان !!

 

این روزها شاید به تنها چیزی که وقت ندارم (!) حل کردن جدول است !! خاصه جدول کنکاش که هم ریز تشریف دارد و هم اینکه گردانندگان شدیدا حس آریایی بودن و رساندن ریشه ی خود به هخامنش و از این حرفها دارند !! و روی هم رفته مطالب غیر جدولی اش حال بهم زن هستند !!

 

صبح ساعت یک ربع بع پنج بیدار شده بودم ... توی موبایلم چند تا پست نوشتم تا کمی جبران مافات کرده باشم !! بدلم نمی نشست ولی چاره ای نبود ... حوالی ساعت هفت رفتم سه فقره نان سنگک تازه گرفتم و دوباره برگشتم سر میز نشستم !! تا بقیه بیدار شده و برای صبحانه بیایند ، کمی جدول حل کردم از نوع ابجدش !!

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
الهام چهارشنبه 13 اسفند 1399 ساعت 07:49

سلام
من یک مسئولیتِ خطیری تا حوالیِ جوانی داشتم و این بود که هر جا مجله ی جدول می دیدم یا روزنامه هایی که در بعضی صفحه ها جدول داشتند، جدا می کردم یا می خریدم و مرتب و منظم، اولِ هر ماه به پدرم می دادم تا تفریحِ ماهانه اش را جور کرده باشم. تازه بعضی از فامیل هم کمکم می کردند.

سلام
خوش به حالی جناب پدرتان را درک می کنم ...
زمان دبیرستان یک همکلاسی داشتیم که خیلی غریب بود و مظلوم و رسماً تحت الحمایه من بود ، بنده خدا می دانست اهل جدولستان هستم !! می رفت کارگاه سفال عمویش که روزنامه زیاد استفاده می کردند و تمام جدول ها را می برید و مثل دفتر میخکوب می زد و برای من می آورد که سر کلاس وقتی حوصله درس نداشتم ، جدول حل کنم !!
و واقعا مسیولت خطیری داشتید

نگین جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 22:54

سلام

هرچی یادم میاد پدربزرگم رو در حال حل کردن جدول دیدم و این عادت خوشایند از ایشون به مادرم رسید و از مادرم به من و از من هم کمی تا قسمتی به دخترم ...

سلام
و عجب سنت پسندیده ای !!
من هم در این رشته ، بیشتر از دایی بزرگم یاد می کنم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد