یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

وَلَکِن شُبِّهَ لَهُمْ ...

 

آدمی ست دیگر ... گاه بر او چیزی مشتبه می شود و او چنان سخت به آن می چسبد که انگار در نهایت یقین ایستاده است !!

  

 

در یکی از سالهای کمی دورتر ، شایع می شود که یکی  از واعظان نامی  شهر فوت کرده است !! ، مردی که از مریدان و پامنبری های ثابت بود و ارادت خاصی به او داشت (!) بعد از شنیدن خبر راه می افتد و می رود آن گوشه شهر که محل سکونت او بوده است (!) در زمان قدیم که شامل پنجاه سال اخیر هم می شود از این سر شهر به آن سر شهر رفتن(!) کار کوچکی نبوده !! و در خانه را می زند ... همان واعظ در حیاط بوده و خود در را باز می کند !! مرد دستپاچه شده و در جواب سوال واعظ که چرا اینگونه منقلب شده ای !؟ می گوید که چنین خبری شنیده است !! واعظ می گوید خب... حالا که خودت دیدی چنین چیزی نیست !! مرد که هنوز دست و پای خود را پیدا نکرده بود می گوید آخر از منبع موثقی خبر را شنیده بودم !! واعظ اشاره ای به خودش می کند و می گوید یعنی منبع از خود من هم موثق تر بوده است !!

 

امروز صبح رفتم بیرون از خانه برای کسب روزی حلال !! راست اش را بخواهید من از اول هم به جز لطف خدا به هیچ تدبیری دل خوش نبوده و نخواهم بود !! و روزی ام را از راه تلاش خودم بدست آورده ام و امید که لطف خدا باشد و باز بدست بیاورم و هیچگاه چشمم به دستان خسیس دولتمردان نبود !! خاصه در این موقعیت که معاون اول دولت تدبیر و امید (!) خودش ناامید شده و از مردم می خواهد تا برای روزهای خوش زندگی شان دعا بکنند !! یادتان که نرفته است همین آقای معاون اول که  راه صد ساله ی معاون اولی را در چند شب طی کرده اند و همگی از لیاقت ایشان ناشی می شود !! در کورس تبلیغاتی که با نامزدهای دیگر داشتند و اسبش را به نفع آقای روحانی از کورس عقب کشید (!) در دهن کجی به حرف دیگران می گفت که برای اداره مملکت باید برنامه داشت !!! حالا همین آقای برنامه دار(!) اعلام کرده که مردم خودشان دست به دعا بشوند !!! یکی به معاون بگوید اگر ما تیری در چله ی دعا داشتیم حالا شما سوراخ سوراخ بودید ، علی برکت الله !!

 

در حکایات آمده است که روزگار بی بارانی بود و مردم تصمیم می گیرند برای نماز باران از شهر بیرون بروند ... در میان مردم چند کودک هم حضور داشت !! ظریفی می پرسد : این کودکان را چرا می برید !؟ شیخی می گوید : دعای کودکان زود مستجاب می شود !! مرد ظریف می گوید : اگر دعای کودکان مستجاب می شد که معلمی زنده نمی ماند !!

 

خلاصه اینکه سوار مترو شدم و رفتم تا میدانی که امروزه نامش را گذاشته اند میدان کهن (!!) شما بخوانید سه راه محققی سابق !! برنامه ی خاصی نداشتم و برای همین قدم زنان وارد کوچه میارمیار شدم ... و بعد از کمی خودم را مقابل مسجدی یافتم که در آن دو فقره امام زاده مدفون می باشندو  بنام های دال ذال مشهور هستند !! در باز بود و وارد شدم ... متصدی سرویس های بهداشتی که فکر می کرد مشتری یافته است به من اشاره کرد که سرویس های بهداشتی از این طرف هستند و من گفتم که برای دیدار از مسجد می روم و فعلا با آن قسمت کاری ندارم !! بنده خدا دمغ ( دمق ) شد که دشت اولش کور شده است !! وارد مسجد شدم و یک دوری در مسجد زدم !! و بعد از چند زاویه ی دلخواه عکس گرفتم تا بماند بیادگار ...


 

 

 


یک اسکناس ده هزار تومانی هم در ضریح انداختم و آنها را وکیل کردم تا ببینم امروز چی به تورم می خورد !! البته این داستان جبران خلیل جبران را هم در ذهنم می گذراندم که روباهی از لانه بیرون آمد و سایه ی بلندش را دید و گفت : " امروز شتری خواهم یافت !! و تا ظهر گشت و گشت و چیزی نیافت و وسط ظهر به سایه اش که کوچکتر بود نگاهی کرد و گفت : شاید موشی بیابم !!

 

قدم زنان ادامه دادم و مسیر تقریبا زیادی را تماشاکنان ادامه دادم ... این روزها سوژه برای تماشا زیاد است !! مخصوصا برای یکی مثل من که سرشار از نگاه هستم !! و بعد وارد بازار شدم و کمی هم زیر سقف بازار قدم زدم ... خیلی خلوت بود !! و یکی دو خوش و بش داشتم از نوع سرپایی و حتی چند دقیقه ای هم توقف کردم !! و بعد رفتم یکی از پاساژهای مخصوص فرش برای دیدن دوستی ( ترکی شده ی پاساژ می شود پاشاز !! ) لابد نمی دانید که اولین پاساژ ایران را فرانسوی ها در تبریز ساخته بودند !! که آن کوچه به پاساژ معروف بود و هست (!) و البته مثل فرهنگ فرانسوی بود و برای همین زیاد هم خوشنام نبود !! و فرانسوی های مقیم تبریز با گردش در آنجا یاد وطنشان می افتادند !!

 

پیش دوستم بودم و کمی نشستیم به احوالپرسی و ... و پرسید : " کوه می روم یا نه !؟  " گفتم : " که خیلی وقت است که نرفته ام و البته دلم هم نمی خواهد بروم !! " گفت : " چند روز پیش یک فیلمی برایش فرستاده بودند که منهم توی فیلم بودم و یکی از کوهنوردان داشت توی فیلم مشروب می خورد و کل کل هم می خواند ! و من تعجب کردم که توی فیلم بودی و با آن جمع !!!؟ " گفتم : " البته که شاید اشتباه دیده ای !! چون خلاف سنگین ترین دوست من تو هستی و اگر چنین جمعی بود تو هم باید آنجا می بودی !! " و خندیدم ولی انگار او جدی بود و روی چیزی که دیده بود پافشاری می کرد !! خواستم تا فیلم را نشان بدهد که گفت پاک کرده است !! و اصرار من بر اشتباه او ، اصرار او بر اینکه خودش دیده است !! تا اینکه دو نفر وارد مغازه شدند !! البته قصدشان سلام دادن بود و رفتن ولی با دیدن من وارد شدند !! خوش و بشی کردیم و اتفاقا آن فرد همان کسی بود که در واتساپ فیلم را به دوستم فرستاده بود که مثلا بیا این هم از دوست تو !!! فیلم را باز کردند و من همان نگاه اول گفتم که خب ... می بینید که این من نیستم !! ولی هنوز فکر می کردند که من آنجا نشسته ام !!؟؟  البته تقصیری هم نداشتند موهای سفید و سبیل سیاه باندازه کافی برای گمراه کردن چشم کافی بودند ! ولی فیلم را نگاه داشتم و گفتم : " حالا با دقت ببینید این اصلا من هستم یا نه !؟ " نگاه کردند و گفتند ، نه !!! ولی اینهمه شباهت تصویری !؟!!  ، آن دو بیرون رفتند ودوستم چند بار از من حلالیت خواست و عذر خواست و کلا رفت توی فاز شرمندگی !!! آن دو هم که بیرون رفتند بی دلیل نبود و شاید پای ماندن نداشتند ... کمی بعد خداحافظی کردم و بیرون آمدم !! یکی از آن دو بیرون ایستاده بود و بیرون پاساژ خودش را به من رساند و خیلی شرمگینانه از من عذر خواست و گفت : " من زیاد اهل حلال و حرام و این حرفها نیستم ولی سالها با هم حق سلام داریم و وقتی این فیلم را دیدم (!) به چند نفر فرستادم و هم پشت سر تو و پدرت کمی صفحه گذاشتم که اینها (!) این هستند و حرف و عمل شان اینهمه با هم فرق دارد و ... " خیلی حالش خراب بود و منهم زیاد کش ندادم تا زیاد لوث نشود !!

 

توی راه با خودم فکر می کردم که به نیت چندرغاز درآمد(!)  بیرون آمده بودم و ده هزار تومان هم داده بودم امام زاده تا کمک کند !! یک آبرویی کاسب شدم که هزار برابر چیزی بود که می جستم و کسی سرش را برای عذرخواهی پیشم خم کرد که همیشه ورد زبانش این بود که من جلوی پدرم سر خم نمی کنم !!!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 21:38 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

عجب از مردم این زمانه ...

میدونین الان چی به ذهنم رسید؟
کاش میگفتین بله اتفاقاً این که توی عکس هست منم و دیدم که کسی در اون جمع شراب مینوشید!! و بعد این بیت رو براشون میخوندین:

تو غرّه بدان مشو که مِی می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را ..

عصبانی شدم از دستشون!!

سلام
البته برای من قضاوت با عجله کردن دوستم ناراحت کننده بود ... گاه مشترکات در دو نفر یا دو تصویر زیاد می شود ولی دلیل نیست که اشتراکات زیاد آنها را مثل هم بکند !! ما گاه با یک اشتراک کوچک سالها دوست می مانیم و گاه با یک تفاوت کوچک سالها دشمن !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد