یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تصورات غلطی که داریم !!

 

دیروز بعد از ظهر بفرموده ی بانو رفتم بیرون تا باقیمانده ی تدارک شام را تهیه بکنم ... دیشب مثلا تولد خانم برادرم بود که از تهران آمده بودند و برادرزاده با بانو هماهنگ کرده بود برای سورپرایز مادرش !! و قرار بود بیایند خانه ی ما ...

  

 

طبق معمول سری به مغازه دوستم که در کار شیشه و آئینه است زدم و چقدر به حضور من نیاز داشت !! مرا پشت میز کاشت و رفت اندرونی مغازه برای تراش دادن لبه شیشه هایی که می آمدند تا ببرند !! و البته این کاشتن بیش از نیم ساعت طول کشید و لذتش در حل کردن نواقصات جدولی بود که روی میز بود و کمی بعد همسایه اش آمد و خبر داد که رئال مادرید با بارسلون بازی می کند و زدم تلویزیون را روشن کردم و نیم ساعت فوتبال دیدم ... از وقتی روزگارمان کرونایی شده است ،اینهمه پای تماشا فوتبال ننشسته بود !! خاصه که من هم رئال را دوست دارم و هم بارسلون را !! البته تعریف کاملش این است که من کلا اسپانیا را دوست دارم ...

 

بازی خیلی جالبی بود و سرعت و تکنیک و تاکنیک را همه رقمه داشت ... چیزی که نداشت حرص و جوش غلطی بود که در فوتبال ایران به آن غیرت می گویند !! و بازی به ساز هوادار !! و بخاطر دوربین بازی کردن !! بازیکنانی در آن سطح به هم برخورد می کردند ، توپ لو می دادند ، گل می زدند و انگار هر چیزی سرجایش بود !! اگر صدای تلویزیون هم بسته بود و صدای گزارشگری که خودش را جر می داد (!) نمی آمد بسی بهترتر بود !! اصلا چرا باید فوتبال را با گزارش یکی دیگر دید (!) اینهم نوعی تنبلی است که ملت ما درگیر آن است ... پاس دادن یک عمل است و لازم نیست یکی بگوید که کی پاس داد به کی (!) ضمنا جاهای ضروری و برجسته ی بازی را با چند تکرار نشان می دهد !!

 

وقتی ما برای بازی والیبال به سالن می رویم ... من به دوستانم می گویم ببینم امروز چه کار می کنید !؟ سعی کنید انرژی زیادی که صرف نظر دادن و حرف زدن می کنید را به دستانتان بدهید !!؟ ولی انگار این غلط اندیشی جزو ورزش ما شده است !! توپی به روی خط و یا کمی این طرف و آنطرف می افتد !! از نزدیکترین آدم به توپ تا کسی که دورترین فاصله را در تیم مقابل دارد (!) با قسم های سنگین (!) نظر می دهند که توپ بیرون بود یا داخل !! و گاه یک حرفهای سنگین تری هم به هم می زنند !!! و چقدردلم می گیرد وقتی می بینم که در هدایت و روشن کردن هیزم تر مغزِ دوستانم (!) ناموفق بوده ام ... همیشه به آنها می گویم اولا بازی ما مسابقه نیست که برنده اش با بازنده فرق داشته باشد و برای تفریح آمده ایم نه حرص و جوش و داد زدن (!) ولی کدام گوش شنوا !؟ دوما همان نزدیکترین فرد به توپ باید بگوید داخل بود یا خارج و کار تمام بشود (!) یعنی ما اینقدر به همدیگر اعتماد نداریم (!) ولی کو عقل سلیم !؟

 

وقتی من بلند می شدم تا بیرون بروم ، یک نیمه تمام شد و چقدر جالب بود که تماشای بازی این فرصت را نمی داد تا در گوشه ی بالای تلویزیون حواسم به زمان بازی باشد !! چیزی که در فوتبال خودمان بیشتر از بازی مورد توجه تماشاچی های خانه و استادیوم می باشد !!

 

و بعد بانو زنگ زد و یک سفارش خاص داد ... یک سری بوته های تزئینی هست که میوه هایی دارند مثل زالزالک !! البته میوه هایش خوردنی نیستند و برای همین می توانند تا مدتها زیبائی پارک یا کنار خیابان را تضمین بکنند ... یک تکه از آنها را می خواست برای تزئین میز ... البته آوردن آنها به خانه خودش مصیبتی بود که از همان ابتدا فکرم را مشغول کرده بود (!) هم اینکه نورا تا با آن میوه های نخوردنی کنار بیاید (!) همه ی آنها کَنده و راهی ظرف آشغال می شدند ! دوم اینکه روی ساقه شان تیغ داشتند و دیگر بدتر !! ولی سر راهم رفتم تا ببینم اصلا داستان آوردن قسمت کوچکی به خانه چگونه می تواند باشد !!

 

وارد پارک اوتیسم شدم که در گوشه ای از محوطه اش ، مقدار زیادی از این بته ها وجود دارد !! یک نوراافکن رنگی در گوشه ای بود که بطرف این بوته ها نور افکنده بود و اتفاق بسیار جالبی پدید آورده بود !! درختچه ها در تاریکی دیده نمی شدند و تنها میوه های آنها بودند که نور را منعکس و بازتاب می دادند و فوق العاده زیبا شده بودند و البته دوربین می خواست برای عکس گرفته و موبایل برای آن ضعیف بود !!! در دو سوی نزدیک هم دو جمع نشسته بودند !! یکی جمع چند نفره و دورهمی بانوان بود !! و پشت بته ها هم از صدایی که می آمد این حدس زده می شد که دو فقره نامزد نشسته اند !! ( فارغ از گذشته ، حال و آینده !! ) موبایل را درآوردم و یکی دو عکس گرفتم ولی آن چیزی که دیده می شد را نمی شد ثبت کرد !!؟؟ و کمی بعد کیف پولم را زمین گذاشتم و موبایل را به آن تکیه دادم برای گرفتن عکس در حالت عکاسی در شب !! ولی باد ملایمی می زد و تکان خوردن سوژه ، کار را خراب می کرد !! و بلند شدم و کمی دور آنها چرخیدم و مشغول بودم که ناگهان دیدم کیف پولم نیست !!؟؟ نه در آن حوالی کسی بود و نه محوطه ی بزرگی بود ... شاید ده بار ان محوطه را وجب به وجب گشتم ولی کیفم را پیدا نکردم !!! آخرین حدسی که زدم این بود که یک گربه ای که در آن حوالی زیاد بود (!) برداشته و زیر بته ها برده باشد و برای همین زیر بته ها را هم گشتم ولی نبود که نبود !! باید به جریانی انسانی فکر می کردم و مورد دیگری نبود که به ذهنم برسد !! این دنبال کیف گشتن بیش از نیم ساعت وقت برده بود و کلافه بودم از نوع شدیدش !!! هم از خانه زنگ زدند و هم برادر بزرگتر تماس گرفت و خلاصه اینکه مثل داستان های مادربزرگانه (!) کیف آب شده بود و به زمین رفته بود !! یا پر درآورده و به آسمان رفته بود !! کمی بعد بانو تماس گرفت و جریان را گفتم و در حالیکه توضیح می دادم نگاه کردم به بته ای که زیرش بودم و نوری که به آن می خورد (!) این درختچه ، همان درختچه نبود !! و نوری که به آن می زد، نور رنگی بود !! پشت سرم را نگاه کردم و مسیر آن نورافکن رنگی را گرفتم و درختچه دیده شد و فاصله ام به آن حدود دو متر بود !! رفتم کنار آن و کیف روی زمین بود !! چندین بار تا نزدیکی اش رفته بودم و برگشته بودم و همین ...

 

شاید زمان بیشتری از زندگی ما در راه همین تصورات غلط صرف می شود !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 4 آبان 1399 ساعت 20:00 http://www.parisima.blogfa.com

سلام بر شما ...

وقتی اعضای خانواده گاهی دور هم میشینیم و ورق بازی میکنیم همسرجان مدام قوانین بازی رو به ما یاداوری میکنن! منم همیشه میگم بالام جان این بازیه ، تفریح و سرگرمیه، مذاکرات برجام نیست که هی قانون قانون میکنی!!!

بچه هام کوچیک بودن وقتی چیزی براشون خوب نبود(خوراکی) قایم میکردم و میگفتم پیشی بردددددددد !! یه بار دخترم با بغض گفت نخیر پیشی نبرد خودت قایمش کردی

جمله آخر پست جای تأمل داشت ...

سلام
رعایت قاعده ی بازی جای خود دارد ؛ و خوب نیست برای کمی خنده ی بیشتر (!) قاعده ی بازی را بهم ریخت !! ولی اینکه رگ گردن یکی ورم بکند بخاطر یک امتیاز ؛ آنهم در یک جمع دوستانه از نوع ورزشی (!) اصلا خوب نیست !!!!
نوراخانیم توی حمام می خواست به صابون دست بزند ، مادرش گفته که بابا اجازه نمی دهد دست بزنی !! چنان قیافه ای گرفته بود که انگار ...
نوه ها در این دوره و زمانه می آیند تا بچه ها قدر پدر و مادرشان را بیشتر بدانند و پدربزرگا و مادربزرگا قدر بچه های خودشان را

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد