یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

و راه باید رفت ...

 

دیروز یکی دو کار کوچک داشتم و یکی از آنها گرفتن پرینت برای بانو بود ...بهانه کردم تا بروم پیش یکی از آشناها تا هم تجدید دیدار شود و هم اینکه پرینت ها را آنجا بگیرم !! یکی داخل تشریف داشت و چون یک بنر بزرگ زده بودند که لطفا فاصله ی اجتماعی را رعایت کنید و در بیرون منتظر باشید (!) من هم در بیرون منتظر ماندم ...

  

 

مشتری که داخل تشریف داشت یکی دوبار با سر اشاره کرد که بروم داخل (!) ولی من ایستادم و هر چه زمان می گذشت استرس محل افزایش می یافت !! عابرین و همسایه ها یک جورایی نگاه می کردند (!!) انگار در آن محل کسی سواد نداشت (!) و کسی آن را ندیده و نخوانده بود (!) و شاید فکر می کردند یک عبارت تزئینی است که بهداشت دستور داده و و البته که غلط کرده است !!! مثل برخی نوشته ها که می زنند " بنا بفرموده ی وزارت ارشاد ، در داخل مغازه شئونات اسلامی را رعایت کنید " کار مشتری تمام شد و بیرون آمد و من وارد شدم و خوش و بش و فلان و کارم راه افتاد و خدا را شکر کسی نیامد تا ببینم سواد خواندن بنر را دارد یا نه !؟!؟

 

مسیر را پیاده ادامه دادم و رفتم آن سر بازار سنتی !! اصولا قدم زدن در بافت قدیمی را بیشتر ترجیح می دهم و بنوعی شارژ می شوم !! متحجر واپسگرا که می گویند در این زمینه کلا رفتار مرا پوشش می دهد !! یکی دو مورد هم بود کهمیخواستم عکس بگیرم ولی هم ازدحام بود و در این ازدحام جمعیت نسوان هم بودند و رعایت احتیاط شرط عقل بود !!

 

به منطقه ی مخصوص نوشت افزار فروش ها رفتم ؛ بازار مستقیمی و بازارچه کتاب !! چهار فقره کاور طلقی می خواستم تا جزوه های پرینت گرفته شده را مجلد بکنم !! یکی تلفن به دست در مغازه نشسته بود و وارد شدم و دو جمله به تلفن می گفت و یکی به من !! سفارش می گرفت و سر هر یادداشتی که می نوشت می گفت : " والله این را امروز قیمت زده اند فلان هزار تومان ، نمی دانم ما باید چند بزنیم !؟ " لیستی که مقابلش بود بااین تواصیف بالای 100میلیون تومان می شد ... با  توجه به اینکه صدای پشت تلفن می گفت که فلان را چقدر بنویسد و فلان را چقدر (!) مشکوک شدم که شاید از کارمندان شریف کارپردازی یک اداره یا شرکت باشد !! سفارشم چهار فقره کاور بود و خلاصه اینکه گفت : " یکی 750 تومان !! " و وقتی داشتم حساب می کردم گفت : " 6هزار تومان !! " و تازه دوزاریش افتاد که 4فقره کاور می شود 3هزار تومان !! این قبیل قیمت پراندن هم اخیرا خیلی مد شده است و مخصوصا در فروشگاههای بزرگ و آدم باید لیست خریدش را چک بکند !!! تمیدانم این هم زیرمجموعه ی کم فروشی محسوب می شود یا نه !!!؟؟

 

در طول مسیرم سری به بازار در و پنجره فروش ها زدم ... خیلی سال پیش کلی خاطره از آنجا داشتم ... از یک چاپخانه که در محل چاپخانه ای که آن زمان در آنجا کار میکردم (!) شماره تلفن پسرهای آن چاپخانه چی را گرفتم !!! و ادامه دادم و هر از گاهی با یکی سلام و علیکی می کردم ؛ البته عموما با تکان دادن سرم !!

 

به بازارچه گجیل رسیده بودم ... درب گجیل هم یکی از هشت در معروف تبریز قدیم بود !! در یکصد سال اخیر بدلیل قرار گرفتن در نزدیکی ترمینال قدیم تبریز تبدیل به بازارچه خرتو پرت فروشی ها (!) مال دزدی فروشی ها (!) قناری فروش ها (!) و روی هم رفته آبروی خوبی ندارد !!! از وسط پارک گلستان که حالا به آنجا پارک فجر می گویند رد شدم و از استخری که سالها بدون آب بود و حالا فواره ها فعال بودند عکسی بیادگار گرفتم ...



فروشنده های دوره گرد در هر کجای این پارک حضور دارند و احیانا خرده مواد فروش ها و از قدیم پاتوق خرده همجنس بازها هم بوده و شاید حالا هم باشد (!) یکی زا بازنشسته های خیلی قدیمی ماشین سازی را دیدم و با او خوش و بش کردم (!) تا مرا بجا بیاورد چند دقیقه ای کار برد ... گوشه ای ایستادیم تا حرف بزنیم یک انگشتر فروش دوره گرد که نمی دانست باهم چکار داریم آمد و سرکی کشید !! و با متلک حواس همکار قدیمی را که به زحمت جملاتش را جور می کرد پرت کرد !! ناراحتی در قیافه ی همکارم مشهود بود (!) یک لحظه احساس کردم باید با او برخورد جدی بکنم !! گفتم : " شنیده ای که اینجا آدم درست و حسابی پیدا نمی شود (!) آمده ای که خودی نشان بدهی !! چنان می زنم که از کوچکترین حلقه ی انگشتری که داری رد بشوی !! برو یک آـشغال مثل خودت پیدا کن و با او سرگرم شو !! " عصبانیت من  در چهره ام مشخص می شود و نگاهی به من کرد ، یک ته ریشی هم دید و فکر کرد مامور دولتی هستم و  بد جایی بساط شوخی باز کرده است !! خیلی زود کنار رفت و تا وقتی من داشتم می رفتم اصلا صورتش را هم برنگرداند ...

 

سری به خانه برادرم زدم و دردستگاه پانچی که آنجاداریم ، جزوه ها را پانچ کردم و موقع برگشتن به خانه یک تصویری در دیوار یکی از کوچه ها نظرم را جلب کرد !! اهالی کوچه هب احترام یک شهید و شاید هم پدرو مادر پیری که سالهاست همسایه ی آنهاست ، علاوه بر تابلوی شهرداری یک بنری کوچکی به دیوار زده بودند و خیلی برایم جالب بود ...

 


نوشته بود :" افتخار کوچه مان ، شهید ... "


===

 

جمعه در مسیر بازگشت از جلفا بودیم و طبق معمول در هر کیلومتری ، صد تا مورد ریخته بود برای دیدن و یادگرفتن و احیانا حرص خوردن !! نزدیکی های تبریز طبق معمول کمی ترافیک سنگین شد و یک بی ام و  خوشگل از کنارمان رد شد !! البته از دست راست مان و دو تایرش را انداخته بود روی شانه خاکی که از سمت راست ماشین ها برود شماره پلاکش ایران 20 بود و معلوم بود از عشایر پایتخت نشین تشریف دارد !!

 

 

به بانو گفتم : " این در زندگی قبلی اش راننده نیسان بوده و عادت داشته از جاده ی کنار جاده برود !! " ( البته باستثنای یک در ده هزار نیسان دارهایی که رعایت می کنند !! )

 

===

 

یک نیسان هم بار زده بود و رد هر صد متر چند بار لاین عوض میکرد و فکر می کرد مشکل زندگی او در لاینی هست که می رود و نمی دانست که باید برای حل مشکلاتش به روانپزشک مراجعه بکند و نزدیک هم که رسیدیم یک نوشته ای داشت که خودش را معرفی می کرد !

 


" دنیا ، میدان بازی بچه پولدارهاست !

ما هم به دنیا آمده ایم که استادیوم خالی نباشد !! "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد