یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شجریان هم رفت ...

 

در چند روز گذشته فضای مجازی و خاصه استوری ها تبدیل شده بودند به خبرگزاری های شخصی !! هر کسی یک عکس از استاد شجریان پیدا کرده بود و بلافاصله کپی / پیست کرده بود در صفحه اش که استاد فوت شد !! که استاد رفت !! که استاد پر کشید !! لابد خبر نداشتند که حداقل این خبر را بدون سانسور ، تلویزیون هم گفت و همه دانستند ...

  

من دوستی دارم که خیلی وقت پیش به کانادا رفته است و هنوز در آن فضاهای ماقبل رفتن مانده است و برای همین گاهی فکر می کند که اینجا مردم از چیزی خبر ندارند و برایم گزیده ی اخبار روز می فرستد !! هی برایش می نویسم که من جریانات اینجا را می دانم ، حداقل تو برایم از خوشی های آنجا بنویس (!) ولی باور نمی کند و هی می نویسد درایران اوضاع خوب نیست !!

 

برای یکی مثل من که سالهاست چمدان موسیقی را بسته ام و گهگاه به شنیدن بازپخش هایی از رادیو آوا دلخوش هستم (!) زمان خوبی پیش آمده بود تا در صفحه ی این و آن ثانیه هایی از تکرار خاطرات داشته باشم !! و چقدر جای خوشحالی برای من بود تا در این از دست دادن (!) دوباره خودم را محک بزنم و بدانم که هنوز جزو اقلیت (!) هستم ... هر روز مقداری از افاضات افراد مختلف و اغلب غیر متخصص و غالبا احساساتی را می خواندم و البته آن هم بدک نبود !! کسی که وارد بازار اجتماع می شود باید نبض مردم دست اش باشد والا با هزار سال جان کندن (!) جز نامرادی و گمنامی برایش نمی ماند (!) باید ابتدا نبض جامعه را گرفت و بزنگاه ها را شناخت و سپس وارد میدان شد !!!

 

من حوالی سال 62 بود که فهمیدم کسی که بنام سیاوش می خواند (!) همان شجریان است (!) و اولین کاستی که با پول توی جیبی خودم خریدم و بیشتر بخاطر پول توی جیبی بودنم مهم است و در خاطرم مانده (!) مربوط به خرید کاست بیداد بود ... آن روزها ما در دبیرستان بودیم و زمان جنگ بود و رد شدن برای سربازی نرفتن مد بود !!! برای همین در کلاس ها بازهی سنی دانش آموزان کمی زیاد بود !! همسایه و دوستی داشتیم که دو کلاس از ما بالاتر بود و البته 5 سال بزرگتر !! آن روزها به مردود شدن می گفتند دارد پایه قوی می کند !! خلاصه اینکه خانواده ی آنها بنوعی سیاسی بودند (البته از قبل از انقلاب ! ) و بنظرم یکی زا برادرهایش را در زمان پهلوی بدلیل توده ای وبدن اعدام کرده بودند !! برای همین برخی از حرفهای قلمبه سلمبه را از او شنیده و یاد گرفته بودیم ... دوستی هم داشتم که زیادی با او مانوس بود و کتاب می گرفت و کاست می گرفت و ... خلاصه اینکه یک بار به دوستم کاستی داد و وقت یمن خواستم تا بدهد من هم ببرم و گوش بدهم (!) کمی مِنمِن کرد و گفت :" این کاست اورجینال است ( البته آن زمان می گفتند اصل است ! ) و شاید وقت بکند و برایم یکی کپی بکند !!! " من هم به آن رگ غیرتی ام برخورد کرد و عصر رفتم چهارراه شهناز قدیم و سابق و فعلی ( از معدود جاهایی که اسمش اغییر نمی کند ، شهناز اگر دختر شاه هم نبود، باز هم اسم خوبی ست ! ) و کاست بیداد را خریدم و به خانه بردم و دل سیر گوش دادم (!) چند روز بعد برایم کاستی آورد و گفت که بیداد را کپی کرده ام و من نگرفتم و گفتم که خودم خریدم !! از آن زمان دوستی ما حتی در نزدیکترین زمانش هم یک دیوار  در وسط داشت !!

 

در فک و فامیل ما ، علاوه بر زیاد بودن جمعیتِ پایتخت نشین (!) ، راننده جماعت هم زیاد بود و برای همین شنیده های جسته گریخته ی من هم زیاد بود و هم متنوع !! من کسانی را می شناختم که تا سالها بعد و حتی تا همین اواخر و شاید حالا حالا ها به گوش کسی نرسیده اند ... یک موردش همان یونس دردشتی بود که ذکرش در همین وبلاگ رفته است و بدلیل پر کار بودن او در رادیو ایران ، به او لقب بلبل رادیو داده بودند !! او این لقب را بخاطر فعالیت زیاد کسب کرده بود و اصلا هم سیاسی نبود (!) بنده خدا یهودی تشریف داشت و بدلیل بی مهری های بعد از انقلاب کلا از ایران به آمریکا مهاجرت کرد و اگر می خواست بلبشو راه بیاندازد و توی شبکه های مختلف حرف بزند (!) مطمئنا هم حرف زیادی در عرصه خوانندگی داشت و هم خواهان زیادی در رسانه های مخالف رژیم (!) ولی با همه ی ناملایمات چنان سنگین و با وقار ادامه داد که انگار نه انگار !!

 

استاد شجریان برای من همیشه قابل احترام بود و آثار فاخری از خود بجا گذاشت ... هر چند من همیشه در این آثار حساب و کتابِ نوازنده و آهنگساز و شاعر و خواننده را جدا جدا و منصفانه کنار می گذاشتم و هیچگاه زحمت یک گروه را بحساب کسی ننوشتم !! و با این همه تواصیف در خلق یک اثر فاخر به همه به چشم احترام می نگریستم ... از متاخرین موسیقی سنتی ایران ؛ محمدرضا لطفی ، محمدرضا شجریان ، شهرام ناظری ،  مشکاتیان ، حسین علیزاده ، برادران کامکار ، کیانی نژاد ، موسوی و خیلی های دیگر همیشه برایم هم عزیز بودند و کارهایشان را با تحسین گوش داده بودم و برایم جذاب بودند ... نسل های ماقبل آنها هم بنوعی برایم عزیز بودند ، اگر در زمان اوج اظهار هنری آنها سیستم های ضبط مناسبی نبود و آثار فاخرشان خوب منتقل نشد (!) ولی در عوض آنها انتقال دهنده های خوب برای نسل بعدی بودند و بنوبه ی  خود موسیقی و آواز را انتقال دادند !! کاری که در متاخرین ، متاسفانه ، دیده نشد و متاخرین غالبا به کارهای پائین دستی مانند سیاست و تجارت آلوده و مشغول شدند و در عقیم ماندن موسیقی ایرانی و نازائی اش مشمول الذمه ماندند !!

 

در مورد این اجحاف بزرگ ، هیچ کس را نباید بی گناه دید (!) و نباید بدلایلی سیاسی کسی را از قلم انداخت (!) هیچ اغماضی هم برای هیچ کسی نیست (!) بعد از انقلاب موسیقی دان ها بالا رفتند و موسیقی در پائین ماند ... آواز اصیل و سنگین ایرانی ، جایش را به تصنیف خوانی داد (!) شاید برخی بخواهند آن را سیاسی بکنند ولی در طول چند هزار سالی که بر این سرزمین و این موسیقی گذشته است !! همیشه دولت های مختلفی بر سر کار بودند و هیچ گاه ملت تمام فرهنگش را دودستی تقدیم دولتمردانی که نان به نرخ روز خورهایی بیش نبوده و نیستند نسپرده بودند !! آیا نزدیک بینی اساتید متاخر در پسرفت موسیقی ایرانی (!) تاثیرش کمتر از بدخواهی مدیران دولتی بوده است !؟!؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد