یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

حسِ صاحب قرانی !!

 

امروز 15 مهر است و به روایت عامه  ی فامیل و نه به سند شناسنامه ای (!) بنده در چنین روزی متولد شدم و مطمئنا بواسطه ی برکت حضور من برکتی دیگر از این جهان غائب شد !! البته در سال 1970 که بنده نیز از متولدین آن می باشم تغییرات خیلی زیادی در جهان رخ نموده است و پیدا کردن چیزهای زیادی که رخ پوشانده اند و ربط دادن آنها به هم کار سختی خواهد بود ...

  

 

قدیمی ترین روایت در مورد تولد من مربوط به مادربزرگ مادری من می شد که همه متولدین را با اتفاقی که مختص آن روز و روزگار بود در ذهنش ثبت می کرد ؛ زمانی که من متولد شدم شفتالوهای حیاط رسیده بودند !! یادش بخیر درخت شفتالویی داشتیم که چقدر هم میوه می آورد !! هر کجا می خواستیم مهمان برویم یک ظرف شفتالو جمع میکردیم و بهمراه خودمان می بردیم ... حالا یک ماه بیشتر است که شفتالو در بازار آمده است !! و هنوز خیار نرفته است !! و البته نارنگی هم دو ماه زودتر تشریف فرما شده است ... هیچ چیزی سرجایش نیست !! و این عصر را بایددر تاریخ بشری (!) عصر بلبشوبازاری بنویسند !! از مجالس قدیمی تر روضه خوانی که در مساجد برگزار می شد ( برای آقایان !) یک دعایی از چند نفر از وعاظ در ذهن من همیشه تازه مانده است و آن این بود که خدایا یک لحظه ما را سرِ خود رهایمان نکن !! و من همیشه این دعا را زیر زبان ذهنم مزمزه می کردم و خدا را شکر که به پنجاه نرسیده به معنای کاملش رسیدم و امروز بی نظم و بی آرامش جامعه مان را در همان می بینم !! یک مثلی هم در منطقه ی ما مشهور تشریف دارد ؛ البته با کمی بی ادبی که چه عرض کنم : " اولونی اوز باشینا اوتورسن ، سیچار کفنین باتیرار !! " ( یعنی مرده را اگر به حال خودش رها بکنی ، کفنش را آلوده می کند !! ) آن که داستان مرده ی بی اختیار است !! مردم را سر  خود رها بکنی کار جامعه به همین جاها می کشد !!

 

و دیگر اینکه من امروز از مرز پنجاه سالگی رد شدم و واقعا حس خوبی دارم ... حس خوب صاحب قَرانی !!! در زمان های گذشته لقب صاحب قران مختص شاهان و یا کسانی بود که در رشته ای به اوج رسیده بودند ... امروزه هر کسی شاه زندگی خودش هست و برای همین رد شدن از مرز پنجاه و وارد شدن به پنجاه سال دوم را می توان ملاک قرار داد و آن فرد را صاحب قران خواند ... البته شب در خواب برای خودم بیتی در این مورد ساخته بودم که فعلا مصراع اولش یادم رفته است (!!) و بزودی یادم می آید و اگر نشد دوباره می سازمت ای شعر ... و مصراع دوم این بود که : من نیز در صف صاحب قران شدم !!


نوراخانیم در پنجم اسفند متولد شدند و تولد برادرکوچک مرحومم ششم اسفند ماه بود و برای همین با شوخی به نوراخانیم گفت : " از همین حالا آمدی که با من نسازی !! تولدت را دیوار به دیوار تولد من کردی تا مراسم تولد مرا بهم بزنی !! " غالبا برای کسانی که نسبت نزدیکی دارند و روزهای تولدشان دیوار به دیوار می افتد ، همزمان تولد می گرفتند و عموما فهمِ بزرگتر باید زیر سایه دلِ کوچکتر قرار می گرفت !! روزی که برادرم از دنیا رفت ، دقیقا افتاد به روز تولد برادر زاده ی بزرگم !! چند وقت پیش به برادرزاده بزرگم گفتم : " چون برادرم خیلی جوان از دنیا رفت ، تا سالهای سال برایت کادو نخواهم گرفت !! " البته تولد دختر برادر بزرگم هم افتاده بود به فوت شدن دایی اش و همه ساله مراسم تولدش بعد از رفتن به سر خاک دایی که او هم خیلی جوان از دنیا رفته بود ( 35 سالگی ) گرفته می شد !!!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین شنبه 19 مهر 1399 ساعت 00:09 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

از شفتالو نوشتید یادم افتاد به شوهرخاله ام که همیشه برای خاله ام که اسمش ملیحه هست، میخوند: شافتالی لار جالاندی، ملان منیم بالامدی، هامّی قویوپ گئدنده ، ملان منه قالاندی ... خدا حفظش کنه یه زمانی خیلی سرحال و با نشاط بود الان اما هفته ای دو بار دیالیز میشه و دیگه نایی براش نمونده که برای خاله جانم بخونه ...

روح همه رفتگان شاد علی الخصوص عزیز تازه درگذشته شما .. تا عمر داریم این برادرها لحظه به لحظه با ما زندگی میکنند ...

تولدتون هم با اندکی تاخیر! مبارک و سایه تون سالهای سال بر سر نورا کوچولوی گل مستدام

سلام
ممنون و سلامت باشید
روح همه ی رفتگان شاد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد