بیست و چهار نوجوان هجده ساله ده سال پیش به دانشگاهی نزدیک میدان آزادی رفتند و کنار هم نشستند و به هم نگاه کردند و گاهی با هم حرف زدند؛ بعضیها پسر، بعضیها دختر، بعضیها هم معمولی. بیست و چهار جوان بیست و هشت ساله روز شنبه به پارک سرسبزی در سرزمین آزادی رفتند، بعضیها مرد، بعضیها زن، بعضیها هم هنوز معمولی، مثل من. این دو حادثه ده سال خورشیدی و هفت هزار و پانصد و هشتاد مایل زمینی با هم فاصله داشتند، ولی آن بیست و چهار نفر هنوز کنار هم نشستند و به هم نگاه کردند و گاهی با هم حرف زدند. خندیدند، بعضیها دست دادند، شام خوردند و باز از کنار هم گذشتند.
این دو حادثه و تمام حوادثی که بین آن دو اتفاق افتاد در کتابی که یکی از ما تا بیست سال دیگر خواهیم نوشت ثبت خواهد شد. یکی از ما خواهد نوشت که نسل ما لحافی است چهل تکه، یک تکه انقلاب، یک تکه بمب، یک تکه فیلم، یک تکه جین، یک تکه حجاب، یک تکه عشق، یک تکه دروغ، یک تکه موسیقی، یک تکه هوس، یک تکه شرم، یک تکه سکوت و پُر از وصله های تلاش برای بهتر زیستن.
نسل ما حاصل یک آزمایش تاریخی است. به ما هر چه که نداشتیم را نشان دادند تا هر چه داشتیم را نبینیم. ما چون خیال می کنیم مهندس شده ایم هر کدام راهی اختراع کردیم من در آوردی، با قانونهای الکی و مقررات محض ریاضی. اسمش را هم گذاشته ایم راه پیشرفت در زندگی. ما خیال می کنیم در جهت های کاملا متفاوت به پیش می رویم، ولی هنوز آنقدر نزدیک هستیم که بتوانیم کنار هم کباب بخوریم.
ما بیست و چهار نفر فکر می کنیم هیچ کدام از ما سیاستمدار نخواهد شد. ما فکر می کنیم یکی از کسانی که سر میز ما نشسته بود در ده سال آینده چهرهء بزرگی خواهد شد. ما تصمیم گرفتیم ده سال بعد باز هم دور هم جمع شویم و من می دانم که بعضی از ما مردان بزرگی خواهند شد، بعضیها زنان بزرگی خواهند شد، و بعضیها هم - مثل من - باز می آیند و می خندند و می خندانند و می روند، درست مثل آدمهای معمولی.
ما نسل عجیبی هستیم، که هر از ده سال یکبار از کنار هم می گذریم تا مطمئن شویم که هنوز با تمام تفاوتهایی که داریم می توانیم کنار هم بنشینین و حرف بزنیم. شاید دست بدهیم و بعد از کنار هم می گذریم.
زندگی می گذرد، ما هم می گذریم.
سلام واقعا زیبا بود، و یاد گذشته ها بخیر