یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سرِ خاک ...

 

امروز خبردار شدیم که یکی از خوبان فامیل نیمه شب فوت کرده است و با برادربزرگ هماهنگ شدیم تا برای تدفین برویم ... این روزها به لطف کرونا (!) حواشیِ خیلی از مراسمات حذف شده است ( البته برخی با سرسختی هنوز ادامه می دهند !! ) و ایشالا تا برقراری شعور کافی (!) ، سایه ی لطف کرونا بر سر ملت همیشه در صحنه باشد ؛ در مورد سایه ی غضب اش هم نظری نداریم ( همان نظرات اسفندماه  بقوت خود باقیست!! )

  

 

با این فامیل دور میانه ی خوبی داشتم و هر از گاهی در خیابان و یا در بازار به هم می رسیدیم و نیم ساعتی می ایستادیم برای حرف زدن ... آدم صاف و خوبی بود ، بیش از 45 سال برای این و آن کار کرده بود !! و تازه بازنشسته شده بود !! می گفت بیش از ده سال بدون اینکه برایش بیمه رد بکنند ازش کار کشیده بودند و او هم فکر میکرد که بیمه دارد !! بااین حال دل و دماغ خوبی داشت ... 4 دختر و یک پسر داشت که همه از تربیت و ادب خوبی برخوردار هستند ... چند وقت پیش مراسم ختم یکی از آشنایان باهم بودیم و کناری ایستاده بود و وقتی دعوتش کردم که بیاید جلوتر گفت : " خدا ما را برای عقب ایستادن آفریده است (!) آن جلوها افراد خودش را دارد "

 

20 روز پیش که برادرم را برده بودیم برای بستری کردن ، دیدم که باتفاق یکی از دخترهایش به بیمارستان آمده است !! مشکل قلبی پیدا کرده بود و همانجا که روی تخت بود کنارش رفتم و کلی باهم حرف زدیم !! می گفت به دیوار مسجد بنی هاشم تکیه داده بدم که چشمهایم سیاهی رفت و افتادم و آوردند اینجا ... گفتم احیانا به مسجد که چیزی نگفته بودی !؟ خندید و گفت نه ... من خسته که باشم عوض دیوار مردم می روم به دیوار مسجد تکیه می دهم !!

 

از قرار معلوم یک عمل آنژیوی اشتباهی هم برایش انجام دادند ( که خدا از اشتباهات مکرر پزشکان و کادر درمانی نگذرد!) بعد کارش به ناراحتی کلیه کشید و چند روز بعد سکته مغزی کرد و کلا در عرض بیست روز هر دردی که نکشیده بود را تجربه کرد و بالاخره نیمه شب از دنیا رفت ...

 

از هر خانواده ای یکی دو نفری آمده بودند و روی هم 30 نفر نمی شدیم ... البته قبل از ایشان یک فقره تشییع بود که به جرات می توان گفت بالای پانصد نفری حضور داشتند !! اصولا دراین نوع مراسمات ما بیشتر به جریان شرکت در تدفین و تشییع اعتقاد داریم و بقیه مراسمات را تشریفات حاشیه ای می دانیم که برخی جاها سوم و چهلم می گیرند و برخی جاها هفتم و چهلم و ... ولی آنچه برای خود مرده ؛ طبق اعتقاد ما (!) نفع دارد همین مراسم تشییع و تدفین است و مابقی برسد یا نرسد را باید رفت و تجربه کرد !!


برخی ها شلوغی را دوست دارند و شرایط برایشان فرق نمی کند !! مثلا طبقه بالاییِ خانه ی مادربانو ، دیشب برای پسرش جشن گرفته بودند و با اینکه خانواده داماد دودل بودن برای شرکت کردن یا نه (!) مادرعروس گفته بود اگر از فامیل شما کسی نیامد (!) کارتهایشان را بدهند من از فامیل خودمان بگویم بیایند (!!) و بعد که کلا تالار کنسل شده بود ؛ مراسم را با شکوه بیشتری در خانه گرفته بودند !!! یا شنیدم که یکی علاوه بر مراسمات رسمی ، مراسمات غیررسمی را هم گرفته بودند تا در آرزوهای عروس خانم خللی پیش نیامده باشد !!

 

در طول یکی دو سال گذشته در بلوکی که متوفا را دفن کردند ،تردد زیادی داشتم و حداقل 10 بار در آن بلوک برای تدفین حضور داشتم و برای همین کمی قدم زدم و برخی قبرها را تماشا کردم ... من برخلاف خیلی ها وقتی سرِ خاک بروم دلم نمی گیرد و حوصله ام سر نمی رود و خسته هم نمی شوم !!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
همسفر جمعه 17 مرداد 1399 ساعت 15:53

سلام
خدابیامرزه
چه حسن تصادفی
اتفاقا منم اونجا بودم اون تشییع جنازه عظیم(!!) هم دیدم و کنجکاو شدم متوجه شدم جوانی بوده که دراستخرباغی غرق شده بوده ظاهرا

سلام
خدا رفتگان شما را هم بیامرزه ..
من فکر کردم تصادفی در کار بوده (!) ... خدا کمک حال مادرش باشد ولی روی هم رفته حرکت خوبی نبود (!) خاصه که دهها نفر هم داشتند با موبایل فیلم می گرفتند ...

نگین دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 12:59 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

روحشون شاد باشه و قرین آرامش ..
آدمهای خوب وقتی از دنیا میرن وقتی بیادشون میفتی ناخوداگاه لبخندی بر لب میشینه علیرغم غمی که روی دل آدم سنگینی میکنه ..

+منم وقتی سر خاک برادرم میرم با اینکه خیلی اشک میریزم اما چون خیلی باهاش حرف میزنم(و حتی باهاش شوخی میکنم) حالم خوبه ...

در مورد جشن همسایه!
آدم میمونه چی بگه واقعاً ..
دعا میکنم خدا کمی ... و کمی ... به اینگونه افراد عنایت کنه انشاالله ...

سلام
مادرم می گه هر روز برایش یک یس می خوانم !! تازه هروقت سر صحبت باز میشه از خاطرات خوب می گوییم و می خندیم !!
طرف توی اتوبوس کلاس کرونا و رعایت و ... گذاشته بود و بعد با تلفن مشغول شد و دیدم به دوستش می گوید دو روز در سبلان بودیم و قراره این آخر هفته برویم اشترانکوه !!!

فایی دوشنبه 27 مرداد 1399 ساعت 16:28

یادمه اولین قرار با عزیزی رو تو قبرستان گذاشتم....
عمیقا معتقدم تو قبرستان ورژن صادق تری از خودم رو بروز میدم...



متاسفم برای فوت این آشناتون..

من کم می روم قبرستان ولی بدم نمی آید ... زمان هم سریع می گذرد ...
خدا همه رفتگان را قرین رحمت کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد