یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خواب سنگین ...

 

دو فقره خواب خوب برای تعریف کردن دارم ... خواب هایی از نوع سنگین که از اول شب گیر می دهند و تا صبح ول نمی کنند !! البته برای خواب اول یک دلیل مکفی داشتم و آن اینکه سنگین خورده بودم ولی دومی از کجا آمده بود را نمی دانم !؟

   

خواب اول مربوط به دو شب پیش می شود و خانه برادر بودیم و حوصله شان تنگ آمده بود (!؟) عصر باران هم باریده بود و هوا کمی شرجی شده بود (!) اختلاف دما هوا در شرق و غرب تبریز گاه تا 10 - 15 درجه می شود (!) و از این بابت ما در خنک ترین قسمت شهر هستیم و خانه برادرم دقیقا در مرکز شهر می باشد ... قرار شد باهم بیائیم طرف ما و هوائی تازه کرده و شام سرپایی ( فست فودی ! ) بخوریم و برگردند بروند !!

 

غذا را تلفنی سفارش دادیم و سر راه گرفتیم و البته ساندویچ از نوع پرملات تشریف داشت ... توی ماشین ما برادرزاده ها کنار نوراخانیم نشسته بودند و به برادرزاده بزرگ گفتم : " خودت را آماده کن که نصف ساندویچ مادربزرگ هایت خواهند ماند !! و البته شاید نصف ساندویچ خواهرت هم !! " خواهرش زود گفت : " عمو... من خیلی گرسنه هستم و فکر نکنم چیزی بماند ، بی خود شکمتان را صابون نزنید !! "

 

یک جایی توقف کردیم و شام مان را خوردیم ونوراخانیم هم کلی روی چمن ها دوید ... از صبح توی خانه ی عمویش بازی کرده بود و حالا هم به هوای تازه و فضای بازتر رسیده بود !! طبق پیش بینی ( البته از حجم ساندویچ ها معلوم بود !! ) دو فقره نصفه از طرف مادربزرگ ها برگشت خورد و چون ساندویچ را نمی شود نگهداشت (!) یک نصفه را من و دیگری را برادرزاده خوردیم ... انصافا زیاد بود ولی چاره نبود !! ما هنوز در قسمت سفارش مشکل داریم و نمی توانیم باندازه سفارش بدهیم و همان اول بگوئیم که برای دو نفر یکی بدهند تا نصف بکنند !! و ایضا در سایر سفارش های روزمره ... ( اگر هم کسانی هستند که می توانند ، آنقدر که فکر می کنند بیشمار نیستند و در اقلیت تشریف دارند ! )

 

شب وقتی به خانه رسیدیم نوراخانیم کمی شلوغی اش گُل کرد و دیر خوابید و برای همین من با کله افتادم توی خواب ...

 

توی هواپیما نشسته بودم و آقای خلبان داشتند توضیحات سفر می دادند ... کمی هم حوصله ام سر رفته بود چون انگار کاتالوگ پرواز بود و می خواست به چند زبان حرفهایش را بزند !!! هنوز نمی دانستم به کجا می روم و برای همین چشمانم به پنجره بود تا ببینم کجا را می توانم بشناسم !! تازه بلند شده بودیم و در قسمت پشت یکی از مسافران با مهماندارها بگومگو داشت (!) و من یک لحظه در بیرون نمای زیبای قله دماوند را دیدم ... تقریبا دمدمای طلوع آفتاب بود و معلوم بود که کله ی سحر راه افتاده بودیم !! از حواس پرتی پیش آمده خیلی ناراحت شده بودم چون نتوانسته بودم از ا« لحظه ی زیبا عکس بگیرم ... هوا صاف بود و در تاریک و روشن هوا ، دماوند فوق العاده زیبا دیده می شد !!

 

کمی بعد توی فرودگاهی در چین هواپیما بر زمین نشست ... تازه فهمیده بودم که به چین مسافرت کرده ام !! طبق انتظاری که داشتم فرودگاه زیادی شلوغ بود ولی از قبل هماهنگی شده بود و یک اتوبوس همه ی ما را سوار کرد و مستقیما از فرودگاه به یک هتل برد ... از اتاقم که طبقه یخیلی بالای هتل بود (!) چند آسمانخراش بلند دیده می شدند که فوق العاده زیبا بودند و دوست داشتم بروم از نزدیک آنها را ببینم ، هرچند آسمانخراش هم مثل دماوند از دور خوشگل و کامل دیده می شوند ...

 

شاید بعد از ظهر بود که از هتل بیرون آمدم تا کمی قدم بزنم ... مسافتی طولانی را رفتم و در حال تماشای مردم وساختمان ها بودم !! کمی دورتر از آسمانخراش ها یک مسجد خیلی بزرگ قرار داشت که برایم خیلی جالب بود (!) رفتم تا از نزدیک ببینم ... با خودم می گفتم که احتمالا در شمال چین هستم و قسمت مسلمان نشین چین می باشد (!!) نزدیک مسجد رسیدم و واقعا زیادی بزرگ بود ... در یک قسمتی کارگرها در حال کار بودند ، کارهایی مثل مرمت و کاشیکاری و ... نزدیک رفتم و ناگهان یک قیافه ی آشنا دیدم ( از همکاران سابق ! ) خوش و بشی کردیم و گفت : " با عده ای از دوستان برای کار به اینجا آمده ایم ... " وقت نشد دنبال بقیه بگردم ، دیدن همان قیافه برای پریدن از خواب کافی بود !!!

 

روز بعد داشتم به برادرم تعریف می کردم که چنان و چنین خوابی دیدم و فلانی هم توی خوابم بود !! و بعد اضافه کردم باید به فلانی زنگ بزنم و ببینم او هم زیاد خورده بود که در خواب من ؛ آنهم در چین حضور داشت !!

 

خواب امشب بماند برای یادداشت دیگر ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
محمدرضا شنبه 11 مرداد 1399 ساعت 09:20

سلام
آقانکنه دماوند هم به چین وقف شده ؟!

سلام
البته من از روی آن رد شدم ...
مردم ما همیشه به از دست دادن بیشترین حساسیت را نشان می دهند تا زمانی که در اختیار دارند !! واقعیت این است که بهترین کار برای ارج نهادن در کشور ما همین راه می باشد ؛ از دست دادن !! حتی اگر دیده باشید لاابالی ترین افراد در زمان طلاق دادن همسرانشان می شوند غیرتی ترین خروس محله !!!

نگین یکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت 00:45 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

دارم فکر میکنم آدم باید شام چه نوع ساندویچی خورده باشه و چه مقدار خورده باشه که تا چین بره :))

من یکبار شام آبگوشت پر ملات خوردم تا مرودشت بیشتر ساپورت نکرد!!

سلام
دایی مرحوم من با یک چهارم آسپرین 12 ساعت خوابید و مادرم با دیازپام 10 که می خوابد حوالی 2 بامداد بیدار می شود !!
ساندویچ رویال تشریف داشت و رویال در کشور ما یعنی پر کردن به شرط بیرون ریختن از نان ساندویچ !!
شاید یک دور کره زمین را زده بودید و تا مرودشت هم اضافه رفته بودید ...

فایی دوشنبه 27 مرداد 1399 ساعت 20:25

اگر حوصله داشتم به سیاق دکتر «علی عباسی» ِ نشانه شناس خواب های هواپیمایی اتان را نشانه خوانی میکردم...


( یک خواب دیگر هم داشتید در مورد خلبان و هواپیما و البته هزینه ی سفر!)

سلام
البته خوابهای من به گروه تخصصی نیاز داره تا یک نشانه شناسی تنها ...
خواب های من می توانستند یک کتاب بزرگ باشند ولی بندرت ثبت می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد