یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نیم روزی در کارخانه !!

 

چند روز پیش یک پست در مورد روز معلم نوشته بودم و حالا تقریبا 5 روز است که چیزی ننوشته ام !! انگار چند هفته است که از وبلاگم دور بودم ... اینجا یک خلوت خاص برای من محسوب می شود و در اینجا من با خودم حرف می زنم و می دانم در بین برخی جملات ، چه جملاتی را به عمد ننوشته ام و مطمئنا وقتی به نوشته هایم مراجعه می کنم ، نانوشته ها را هم می توانم بخوانم !!

  

 

چند روز پیش یکی از همکاران قدیم از من خواسته بود تا اگر وقت داشتم به کارخانه بروم و به یک مشکلی که دارند مشاوره بدهم !! دیروز صبح دیدم کار خاصی ندارم و برای همین با یک فقره اسنپ رفتم به کارخانه !! دروازه اول پیاده شدم ، نگهبان بیرون آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت : " می توانید با ماشین تا داخل کارخانه بروید !! " گفتم : " ممنون ، دوست دارم مسیر بین دوروازه را هم پیاده بروم !! "طراوت و سرسبزی خاصی در درختان اطراف خیابان های داخلی کارخانه بود ؛ مطمئنا قسمت عمده اش از باران های اخیر بود و قسمتی هم از نگهداری فضای سبز ... سالی که ما بازنشسته می شدیم ، از بی صاحابی کارخانه (!) این درختان آنقدر بیحال بودند که انگار گَردِ مرگ رویشان پاشیده شده باشد !!



رفتاری که امروز از آن نگهبان دیدم شاید در طول بیست و چند سالی که در کارخانه بودم برای هیچکس دیده نشده بود !! حتی برای مدیران ارشد ...


وارد کارخانه شدم ، انگار از روز وارد شب شده باشم !! تاریکی درون کارگاهها دقیقا مخالف روشنایی بیرون کارگاهها بود و برای همین کمی ایستادم تا چشمم به تاریکی عادت بکند !! یکی دو نفری در همان قسمت ورودی مشغول بودند و با ا«ها سلام و علیک گرم کردم ... یکی از آن دور با دیدن من دوان دوان طرفم آمد و یک خوش و بش قبل از کرونایی باهم کردیم !! به دوست اش نگاهی کرد و گفت : " دیدی گفتم این با بقیه فرق داشت !! " از اینکه با آنها دست داده بودم کلی ذوق کرده بودند...

 

رفتم به کارگاه خودمان و با دوستم و همکاران آنجا خوش و بش کردم ... اصلا دوست نداشتند از دور مثل ژاپنی ها تعظیم کنند و یا مثل ترامپ بامشت به استقبالم بیایند !! انگار دیروز با سرویس رفته بودم خانه مان و امروز خواب مانده بودم و با تاکسی به کارخانه آمده بودم !! سه سال بازنشستگی باندازه سه ساعت هم روی من تاثیر نگذاشته بود !!  یکی آمد جلو گفت : " رفتید و راحت شدید از دست کارخانه !! " گفتم : " من وقتی بودم ، ناراحت نبودم که از رفتنم حس راحتی داشته باشم !! من اینجا راحتتر بودم ... "

 

تقریبا به همه جا سرک کشیدم و به همه ی اتاق ها رفتم و با دوستان قدیمی خوش و بش داشتم و کلی صحبت کردم ... جالب بود و آن اینکه کسانی که می دانستند از آنها خوشم نمی آمد ، می دانستند که با این رفتن ، نظرم عوض نشده بود و دورادور رد می شدند تا به هم برخورد نکنیم !!

 

تغییرات، تاثیرات خاص خودشان را دارند ( صلوات !! )  گاهی ما وسط ماجرا هستیم و همه ی تاثیراتِ تغییرات را متوجه نمی شویم ولی وقتی یکی از بیرون به تغییرات نگاه می کند ، چیزهای بیشتری می بیند !! ظاهرا همه ی بچه ها از کمبود نیروهای کاربلدی که به آنها عادت کرده بودند شاکی بودند ولی نمی دانستند که در گذشته ی نه چندان دور ، یکی از عوامل اصلی عقب ماندن کارخانه از گردونه ی رقابت وجود همان نیروهای کاربلدی بود که اکثرا ( از بابت نزدیک بینی شان !! ) ، کارشان سنگ انداختن در جلوی چرخ تولید کارخانه بود !!! و حالا خود کارگران به مسئولیت کاری که می کنند نزدیک تر شده اند و تقریبا همه شان از بابت چند فقره تولید معیوبی که در چند روز اخیر داشتند ناراحت بودند !!! در سالهای نه چندان دور یک عده که صاحب امضا بودند هر روز تعداد زیادی قطعه معیوب را با خنده و در جلسات مختلف، زیرسبیلی رد می کردند و ککشان هم نمی گزید و البته کارگران هم نه تنها متوجه نمی شدند بلکه مقصر را افراد دیگری می دیدند و یک درصدهم خودشان را دخیل نمی دانستند !!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد