یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

گل به خودی !

 

جمعه صبح در خانه مهمان داشتم ، برخی از دوستان می آمدند برای دیدن نوراخانیم ... و بعداز ظهر هم رفتیم خانه ی مادرم که تازه از عمل آب مروارید چشم به خانه برگشته بود و پای تی وی بودم تا شب !!

   

صبح شنبه تلگرام را چک کردم ... این روزها تلگرام و فیسبوق را کم می روم ، هر از گاهی می روم و سرکی می کشم ببینم دوستان چیزی گذاشته اند یا نه (!؟) هنوز برخی با تلگرام کار می کنند و باقی بر میت تشریف دارند !! در صفحه ی یکی از دوستان یک آگهی فوت گذاشته بودند که اگر جمعه دیده بودم بهترتر بود !! همسر یکی از بزرگان کوهنوردی که اتفاقا میانه ی خوبی باهم داریم فوت شده بود و مراسم ختم اش روز یکشنبه بود !! یک مَثَلِ عامیانه هست که می گوید: « هر از گاهی به دوست ات زنگی بزن که اگر مرده بود و خبر نداشتی ، حداقل به چهلمش برسی !! »

 

خبر را دیدم و کمی ناراحت شدم که چرا از دوستان کسی به من خبر نداده است !؟ و بعد خودم را تسکین دادم که لابد فکر کرده اند که اینگونه خبرها را من به همه می دهم و حتما در جریانش هستم !! آگهی را از تلگرام دوستم برداشت و در اینستاگرامم استوری کردم که دوستانی که خبر ندارنداطلاع داشته باشند ...

 

همسر این دوست بزرگوار قربانی یک همدیگردرمانی شایع در فرهنگ کشورمان می باشد !! اینجا محال است که بیماری ات را به چند نفر بگوئی و چند فقره نسخه نگیری !! همه از همه چیز خبر دارند و زود نسخه های سنتی و آکادمیک می پیچند و صد قلم دارو تجویز می کنند !!! از قرار معلوم جوشاندنیی که به او سفارش کرده بودند کل سیستم اش را بهم ریخته بود و یکسالی در خانه و روی دست بچه هایش ماند و بالاخره فوت شد ... خانم خوب و محترمی بود و تقریبا خیلی از کوهنوردان را که با همسرش آشنائی داشتند را می شناخت و بسیار خوش برخورد بود و خانه ای داشت که به روی همه ی دوستان کوهنورد همسرش باز بود (!) مهمان هایش هم همه رقمی بودند از استان های مختلف کشور گرفته تا کوهنوردان خارجی ... مثلا چند سال پیش چند مهمان از هلند داشتند که خودش داستانی بود !!

 

بعد از اینکه آگهی فوت را استوری کردم ، یک آگهی هم جائی دیدم که زمانش 6-8 شب بود و روی مغزم نشست که زمان مجلس ختم همسر دوستم ، 6-8 است !! در حالیکه زمان مجلس ختم 3-5 بعدازظهر بود !! یکشنبه رفتیم خانه ی مادرم و قرار بودعصر بروم به مجلس ختم ... حوالی ساعت 4 بود که از خانه خارج شدم تا بروم قدمی زده و دوستانی را ببینم و بعد بروم مسجد که اتفاقی و مثلا خبردادنی تماس گرفتم با دوستی و گفت که در راه مسجد هستند و اتفاقا خیلی نزدیک هم بودیم و باتفاق آنها به مسجد رفتم !! شانس آوردم که به آنها زنگ زدم والا ساعت 6 می رفتم و می دیدم خبری نیست و دست خالی می ماندم !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
اسیه یکشنبه 22 دی 1398 ساعت 21:46 http://neqzan.blogsky.com

تو شهر ما که معمولا بعدازظهر مراسم ختم برگزار میشه یعنی شش تا هشت اصلا برگزار نمیشه شما عرف رو هم درنظر نگرفتین

سلام
البته بخاطر پارامترهای مختلف (!) در شهر ما و مخصوصا برخی مساجد ، مراسم قبل از اذان و بعد از اذان عصر برگزار می شود ...
خطای انسانی است دیگر !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد