یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

راه می روم ؛ به اختیار ، بی اختیار !!

 

دیروز بعدازظهر بود که از نشستن خسته شدم و هوس کردم بیرون بزنم و کمی راه بروم ... خانه ی مادربانو بودیم و برای همین مسافتی پیاده آمدم و به انتظار اتوبوس نشستم ... روزهای عادی حرکت اتوبوس ها بی حساب و کتاب هستند (!) روزهای جمعه شانسی !!!

  

 

نیم ساعتی نشستم ... البته که بی ثمر نبود ؛ به چند نفر مسیری که می پرسیدند را نشان دادم ... نمی دانم مشکل کار از کجاست !؟ راه جستن نمی دانیم (!؟) یا تابلو زدن بلد نیستیم (!؟) متولی راه و تابلو در شهر باید هر از گاهی از مسیرهایی که مسئولش هست ، برود و ببیند با این تابلوها چگونه می شود راه را پیدا کرد !!

 

کمی بعد اتوبوس آمد و سوار شدم و تا ایستگاه آخرش که مرکزترین مرکز شهر بود پیاده شدم !! ما دو تا مرکز شهر داریم ... یکی میدان شهرداری است که عمارت ساعت در آنجاست و دیگری میدان جمهوری اسلامی است با نام اسبق کوروش (!) که مردم هیچکدام را استفاده نمی کنند و می گویند " راسته کوچه " !! خلاصه اینکه عصر جمعه ای رفتم و از ابتدای راسته کوچه شروع کردم به قدم زدن و پیاده روی !!! تا سر بازارچه گرجیها پیاده آمدم و بعد پیچیدم به خیابان فردوسی !!! این نامگذاری ها هم خیلی قابل توجه هستند ... مثلا خواسته اند به احترام شاعری اسم اش را زنده نگهدارند و خیابانی را بنامش کرده اند که اصلا ربطی به ادبیات ندارد !!! نامگذاری مردم کوچه و بازار (!) بمراتب واقعی تر و طبیعی تر است ... دولتمردان بیشتر سعی می کنند تا نام های مطلوب خود را جاودانه کنند !!! و وقتی از محبوبیت می افتد برخی از صاحب نام ها را نیز با خود تخریب می کنند ، مثلا باقرخان ( سالار ملی ) در زمان حکومت خودمختار آذربایجان کمی بیشتر گرامی داشته شد و بعد که گندِ کار پیشه وری درآمد و فهمیدند مهره ی شوروی است و فراری شد (!) نام باقرخان را هم همراهش کنار گذاشتند !! البته امروزه باقرخان نماد شهر تبریز است مانند تیم ماشین سازی که هر کجای جدول باشد متعلق بعه تبریز است !! و ستارخان متعلق به آذربایجان است همانند تیم تراکتور سازی که متعلق به آذربایجان است !!

 

حالا که اینجا رسیدیم یادآوری کنم  از سالروز درگذشت ستارخان ( سردار ملی ) در 25 آبان ماه ...

 

فردوسی را بالا رفته و از مقابل مصلی خودم را به میدان شهرداری رساندم و بعد ادامه دادم و رفتم تا میدان منصور سابق تر و میدان شهید بهشتی سابق و میدان عتیق فعلی !! میدان عتیق برازنده تر است چون پیمانکاران متروی تبریز و سازندگان مجتمع بزرگ عتیق که کرباسچی خائن هم بالای سرشان بود (!) در خاکبرداری این محل عتیقه های زیادی به غارت بردند !!! بعد از آن رفتم تا تقاطع آبرسان و بعد از تا جلوی دانشگاه و ادامه دادم و رفتم تا تقاطع راهنمایی و بعد تا خود خانه ی مادر بانو !! شاید حدود 3 ساعتی پیاده روی داشتم و خیلی هم خسته شدم و کمی هم سردم شد (!) ولی چسبید ، خیلی وقت بود که اینهمه راه نرفته بودم !! و خیلی چیزها تماشا کردم ؛ هم حرص خوردم و هم لذت بردم ... و همچنان آدرس هم می دادم ! !

 

===

 

امروز حوالی ساعت  بود که ازخانه بیرون رفتم ، قراری داشتم برای تحویل یک فقره امانتی !! چایکنار را داشتیم پائین می رفتیم که دیدیم راه بند آمده است ... کمپین اعتراض به گرانی بنزین راه افتاده بود ... چند تا ماشین نگهداشته بودند و راه را بند آورده بودند و بقیه که پشت سرشان بودند را از خودشان تلقی می کردند !!! این هم قانون ساده خوداکثریت پنداری در جهان سوم است !! برخی معترضانه بد و بیراه می گفتند به کسانی که راه را بند آورده بودند و برخی هم دولت را نشانه رفته بودند !! دلخوشی هم کم نبود ، برخی هم فرصتی یافته بودند برای اظهار فضل !! پیرمردها هم که طبق معمول داشتند از تاریخ داستان می گفتند !!!! یکی آتشش کمی تندتر بود و می گفت که همه باید دست در دست هم بدهند تا اعتراض به گوش مسئولین برسد ... بنده خدا انتظار تائیدی هم از من داشت که من گفتم : " وقتی شیر 800 تومانی شد 2600 تومان (!) شما چرا اعتراض نکردید !!؟؟ وقتی پنیر 20هزار تومانی شد 50هزار تومان چرا اعتراض نکردید !؟ و صدها مورد دیگر ... مثل اینکه بنزین آتش زا بوده و برای همین شما زود شعله ور شده اید !؟ "


کمی نشستیم و راه بسته تر شد و کسانی هم که نیمچه ترسی داشتند به معترضین پیوستند ... دو ماشین هم کنار هم نگه داشته بودند که مردم فکر می کردند تصادف شده است و راننده ی هر دو خانم بودند و داشتند با هم حرف می زدند و با موبایل تماس میگرفتند (!) راه که کاملا بند آمد تازه مردم دیدند که تصادفی نبوده و فیلم بود برای بستن راه !!!


 

 

کمی هم منتظر ماندیم تا صدا به گوش دولت تدبیر و امید برسد !! البته آنها حساب این فریادها و فحش ها را از یک ماه قبل کرده بودند و تصمیم گرفته بودند ... پیاده شده و بقیه مسیر را پیاده آمدم ... رفتم بازار پیش دوستم و کمی منتظر ماندم و آن یکی که قرار بود بیاید هم نیامد (!!) توی ترافیک دیگری گیر افتاده بود !!! دوباره به خانه برگشتم ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد