نورائیه ...

امروز با اینکه هوا کمی خنک تر تشریف داشت و البته خودم هم حال خوشی نداشتم ، بهتر دیدم به جای در خانه نشستن و با فسقلی خانم سر و کله زدن (!) شال و کلاه کرده و او را به پارک محله ببرم ...

با اینکه هنوز برای دانستن خیلی چیزها هنوز خیلی کوچک است ولی می تواند لباس بیرون را با لباس خانه تشخیص بدهد !! وقتی لباس بیرون را می بیند ، چشمانش از شوق گرد می شوند و جیغ های شادی می کشد ... باتفاق از خانه خارج شدیم ، توی راه پله ا زذوق چنان فریاد می کشد که دختر همسایه طبقه اول با شنیدن صدایش پشت پنجره می رود تا خروج ما از خانه را تماشا بکند !! سر کوچه به پیرمردی لبخند زد و بنده خدا با آنهمه سنی که داشت ایستاد و کمی به هم شکلک رد و بدل کردند !! توی راه وقت یکسی از بغل مان رد می شد نه تنها نگاه می کرد بلکه همزمان با رد شدن آن فرد سرش را برمی گرداند و با ادامه ی نگاهش طرف را مجبور به کرنش می کرد ...

توی پارک بچه ها دنبال هم می دویدند و نوراخانیم بیشتر از آنها ذوق می کرد ... صف تاب بازی شلوغ بود و برای همین کمی بالاتر رفتیم و با گربه ها بازی کردیم و چند تائی روی چمن ها عکس گرفتیم ، توی پارک به همه چیز توجه دارد جز به موبایلی که منتظر است تا از او عکس بگیرد !! کمی بعد همه ی بچه ها رفته بودند الاکلنگ سواری و تاب خالی بود !! روی تاب گذاشتم و کمی فیلم و عکس گرفتم ... خانم هایی که آنجا بودند با دلهره نگاهش می کردند ؛ چون هنوز خیلی کوچک است و نگران بودند ... ولی بار اول مان نبود که تاب بازی می کردیم ، مخصوصا که در خانه مادربانو تاب بسته اند و روی تاب می خوابد !!!

با اولین خمیازه هایش که نشان می داد خسته شده است به خانه برگشتیم و یک و نیم ساعت ، تخت گاز ، خوابید ...