یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مثلا بزرگداشت یک ادیب !!

 

آدم ها دو دسته هستند ، البته دسته دسته هستند و این نمونه هم یکی از هزاران دو دسته که ارسطو توی پستوی اندیشه هایش (!)  توی دهان مردم گذاشته است ...

 

 

یکی از این دسته آدمها اول به اطراف خود نگاه می کنند و پیش می روند و اگر پیش هم نروند ناموفق نیستند !! مثل هزار نمونه از مدیرانی که سالهاست در پشت میز خدمت هستند و به قول شاعر به صد سال طوفان نلرزند !!! یک دسته سرشان را می اندازند پائین و در خیال خود روی هدفی زوم کرده و می روند و می روند  و می روند !! و آنقدر پیشرفت می کنند که تافته ی جدابافته می شوند و مستحق هرس کردن !! و بعد از اینکه با دست خالی و دل پر (!)  مُردند ، هرس کننده هایشان، بر سر خاک شان چه اشک ها که نمی ریزند !!؟؟

 

دیروز برای مردی بزرگ سالگرد گرفته بودند ؛ حداقل از برگزار کننده های سالگردش خیلی بزرگ بود و البته بزرگوارتر !! استاد اصغر فردی که بیشتر او را به سبب شاگرد خاص بودن استاد شهریار می شناسند ولیکن خود استادی تمام عیار بود !



متولی سالگردش مدیری بود که امروز و فردا وقت رفتنش است !! و سخنران های مجلس اش دیگر دندانی برای گاز گرفتن نداشتند و منقضی تاریخ بودند !! محل سالگرد را در محل مقبره الشعرا گرفته بودند تا احیانا اگر کسی نیامد (!) مهمان های شهر که برای دیدار از قبر شهریار می آیند را هم در سرشماری لحاظ بکنند !! و طبق معمول بی نظم و بهم ریخته ؛ اگر در مسجدی می گرفتند شاید فاتحه ای به روحش نثار می شد و نفعی می برد ولی از این مجلس و این محفل جز کلافگی برای بازماندگان و دم جنبانی برای چاپلوسان امیدی به دستآورد نبود !!


یکی از سخنران ها مثلا استاد دانشگاه بود ، هر وقت این اساتید پشت تریبون می روند من یاد شعر حبیب خشت مال می افتم که گفته بود : ای بسا شاگرد ، او استاد شد ، آدم نشد !! ( البته این شعر را شاعر در وصف شفیعی کدکنی سروده بود و جای تامل دارد که اسطوره ای این چنین دیگران پرداخته (! )،  لگدمال شاعری آن چنان خودساخته شود !؟!؟ ) جلسه ای ناهمگون از علاقمندان و حضار ناچار از حضور و مردمی که می آیند تا فقط دیده شوند، مبادا که زنده زنده فراموش شوند !! را با کلاس درس اشتباه گرفته بود و داشت شعر می خواند برای مردمی که حواسشان به ورودی بود و برای هر از راه رسیده ای هزار و یک کُرنش می کردند !!!


یکی از سخنران ها که مدیری در زمان های دور بود و خدا را شکر کسی پرونده اش را وانکاویده (!) ( البته مطلبی دیدم در واکاوی کم کاری های مدیران ارشاد در دهه های شصت ، هفتاد و هشتاد !!! که انشاءالله یک سویه بینی نبوده باشد (!) )... یک ساعت وقت مردم را گرفت و خاطره گفت و از بزرگی های مرده ای یاد کرد که بیشترین سنگ را در زمان مدیریت او خورده بود (!!) البته او حمایت کرده بود ، ولی در پستو !؟!؟ و در جاهایی که لازم نبود بسیار در مدح او گفته بود ولی نانی برای او در تنور داغ مدیریت اش نپخته بود !! بغل دستی ام به من گفت : " این ها را بعد از مرگش فهمیده است یا در زمان مدیریت اش هم اینها را می دانسته !؟ " گفتم : " لابد نمی دانسته ، چون اینهمه آشنائی و اشراف به بزرگیِ یک شخصیت و فعالیت اش برای یک مدیر ، از جیب دولت هم که نبوده باشد در خود شخص ایجاد ارادتی عظیم می نمود !! "

 

یک ساعتی نشستیم و بعد بیرون آمدیم ... لانه بوقلمون ها شده بود !!!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
محمدرضا پنج‌شنبه 17 مرداد 1398 ساعت 18:57

خسته ام از این همه نامهربانی

خسته ام از این همه فقر صداقت

تزویر و دورویی شده شام و نهاری

ندارد مرد و زن هر دو گرفتار

اسیرش گشته هم کارمند و شهردار

اسیریم از رفاقتها فقیریم

چون به دنبال شیاطین هی دویدیم

خدایا بر دل ما نور افکن

خسته ام از مردمان کوی و برزن

سروش شنبه 19 مرداد 1398 ساعت 09:07

معلم موسیقی من با آن زنده‌یاد آشنا بود و با پسرش دوست است. خبر فوتش را به من گفت که با این عنوان در کانال تلگرامش کار کنم؛ شاگرد و دوست شهریار.
آیا منظور، همون حیدر یغمای خشتماله؟
و کسی از افکار عمومی، گریبان آن مدیر سابق ر نچسبید؟

سلام
دقیقا همان عبارت برای معرفی اش به کار می رفت که عنوان کمی نبود !!
بعله ... به شما نزدیکتره !!
افکار عمومی راه به جائی ندارند ، رسانه های عمومی هم که دست آدمهای خاصی از همان دار و دسته می باشند !! افکار عمومی در خود پچ پچ می کنند !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد