یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

هر چی بشه !؟

 

این روزها تغییرات زیادی در روال زندگی پیش نیامده است و برای همین حرف هم کپی حرفهای گذشته است ؛ با کمی تغییر در رنگ و بو و ایضا نوع روایت ... مثل همان داستان تکراری عشق که هر روز روایت جدیدی دارد !!

 

 

در روزهایی که گذشت داستان هایی خاصی داشتیم و نداشتیم !! مثلا نمایشگاه های مختلف با اینکه هر ساله برگزار می شوند با همان مشکلات ابتدایی روبرو هستند و همیشه بوی ناشی گری و تازگی در مدیریت آنها مشاهده می شود و برعکس در غرفه ها معمولا چیز تازه ای عرضه نمی شود و اگر چیز تازه ای باشد ادامه و رشد محصولات قبلی نیست که آدم بتواند به دیدنش در نمایشگاه راضی و خوشحال باشد که آنهم دلایل خودش را دارد !! وقتی به حقوق دیگران احترام نمی گذاریم و به پیش می رانیم باید هم از اینکه دیگران دسترنج ما را بدزدند نگران و ناراحت باشیم !!

 

غرفه های بی رقیب برای تقاضاهای بی دلیل ، ریخت و پاش های دولتی برای پرکردن تقویم کاری ، آدم های بی انگیزه و درآمدی که خواه ناخواه می آید !!

 

===

 

چند روز پیش در گودبرداری برای ادامه ی ساخت و ساز زیرزمینی در محله والمان و ارمنی نشین بارون آواک تبریز ، از زیر خیابان یک سری سازه های قدیمی شهر بیرون آمد که نشان می داد این منطقه در اثر زلزله نشست کرده بود و یا اینکه برای همسطح سازی با خاک پر شده بود !! هنوز اطلاعات تکمیلی بیرون نداده اند و شاید هم بیرون ندهند و شاید هم چیزی ندانند که بخواهند بگویند !!

 

Image result for ‫والمان تبریز‬‎

 

امروز توی اتوبوس هم حرف از آوار تبریز قدیم بود که در والمان بیرون آمده است ... کسی که داشت حرف می زد خودش مملو از تعارض بود (!) هم ادعا داشت که اینها چیزی حالی شان نیست (!!) و هم اینکه در جمله ی بعدی اش انتظار داشت که اینها باید جوابگو باشند (!!) و همینطور جمله ها را به هم می بست و پیش می رفت (!) وقتی کنار دستی اش حرف او را قطع کرد و پیاده شد رو به من کرد تا حرفش را دنبال بگیرد که با جواب سرد من مواجه شد : " بی خیال ... کلاه خودت را بچسب که باد نبرد !! "

 

===

 

دیروز عصر یک وقت گرفته بودم برای مصاحبه ، دوستم در روزنامه می خواست با یکی دیگر از دوستان مصاحبه داشته باشد !! البته من یک چیزهای گفته بودم و آمادگی های لازم وجود داشت !! وقتی ما می دانیم راه درست چیست و آن را ادامه نمی دهیم (!) می تواند نشانگر چه چیزی باشد !؟ به دوست خبرنگارم گفتم : "  ابتدا سوالاتت را روی کاغذ آماده داشته باشد " که جواب داد : " سوالات من در ذهنم شکل می گیرند و همیشه آماده هستند !!؟ " البته این مورد را حداقل برای من نمی گفت سنگین تر بود !! و من جواب دادم : " مطمئن باش کسی که به سوالات تشکیل شده درذهنت جواب می دهد ، یکی مثل تو خواهد بود که جواب هایش توی دهانش درست می شوند و نه مغزش !! " خلاصه اینکه رفتیم و مثلا گزارش گرفتیم !!

 

ابتدای کار موبایل دوستم شارژ نداشت و شارژر هم که وصل شد ارور داد که : " محل شارژ مرطوب می باشد و شارژ نمی کنم ! " و این یعنی من موبایلم را روشن کردم که مکالمات را ضبط بکنم (یعنی آدم اینهمه در کار خودش جدی!! ) وقتی نشستیم برای حرف زدم کاغذ و قلم هم خواستیم ( یعنی گزارشگر دفتر و قلم هم همراهش نداشت !! ) البته طبیعی هم بود (!) چون کسی هم که مصاحبه می شد خیلی شفاهی داشت حال می کرد و هر عدد و رقمی که دوست داشت می گفت (!) و من کمی تا قسمتی عصبی شده بودم !! یاد آن جوک بی ادبی افتادم که زمان دبیرستان ورد زبان ها بود و می گفتند : اصلا معلوم نیست در دنیا کی به کیه ! آمریکا می رود و عراق را اشغال می کند(!) انگلیس دارد توی افغانستان تریاک می کارد (!)  تو جیش می کنی توی نوشابه ی من (!) و من پیپ می کنم توی کفش تو (!) و ... " یکی داشت براحتی و بدون مدرک هر چی دوست داشت و هر چی خوب بود را به خودش می بست (!) یکی هم داشت نکته ها را های لایت می کرد و معلوم بود که هر طور که دوست دارد تنظیم می کرد و گزارشی بیرون می دهد و چه بسا مصاحبه شوند خودش از چیزی که بنامش می زدند تعجب می کرد (!) 

 

یک جای کار جالب بود (!؟) طرف برای شروع کارش زیادی عقب رفت و افتاد به حوالی سال 59 - 60 (!!!) یعنی در سال 59 دقیقا 16 سال داشت و چیزی که ادعا می کرد با هیچ منطقی قابل قبولاندن نبود ولی گفت و رد شد و من یادم به مطلبی افتاد !!! یکی از دوستان من که متولد سال 50 بود ، یک جایی داشت از دوستی اش با کسی حرف می زد که تناسب زمانی به هم نمی خورد ؛ مثلا وقتی این بیست سال داشت او مرده بود و اینهمه دوستی را در هیچ کجا  نمی شد گنجاند (!) یکی از ریش سفیدان خیلی شوخ داشت این داستان را برای من تعریف می کرد ( که مثلا احیانا من به گوشش برسانم که حرفهایش را کسی باور نکرده است ! ) و می گفت : " آن دوست شما واقعا در زمینه کوهنوردی فعالیت های خیلی خوبی دارد ، فقط اگر  یک آشنا پیدا بکند که در ثبت احوال ده سالی روی سن اش بگذارند ، بهترتر می شود !! " و ایضا حالا که نوشتم یاد جوکی افتادم که برای رضازاده ( قهرمان وزنه برداری کشور ) ساخته بودند که هنگام بالا بردن وزنه همیشه ورد " یا ابوالفضل " را بلند داد می زد ... یکبار که مثلا درخواست 5کیلو اضافه از رکوردش را داده بود ، حضرت ابوالفضل آرام توی گوشش گفته بود : " دیگه روی من حساب نکن !! " خلاصه اینکه یکی دو جا به دوستم اشاره کردم که روی رفاقت من حساب نکن !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد