یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر گردی در شاهگلی !!

 

پریروز باتفاق نوراخانم و یک هیئت بلندپایه رفتیم و در شاهگلی اولین قدم زنی عصر را ثبت کردیم ... نورا خانم توی یک آغوشی و از خاله جانشان آویزان بودند و از اینکه اینهمه آدم و رنگ و چیز میز در دوربرش می دید ، شگفت زده شده بود !! ( برخی از آدمها هم جزو چیزمیزها می باشند !! )

 

 

 

 


و کمی بعد خسته شد از ازدحام و ابراز احساسات دور و بری ها و نصف برنامه را خوابید و در ادامه رفتیم و به یک اغذیه فروشی رسیدیم که یک عده آشنا جلویش نشسته بودند و ما را هم دعوت کردند و ما هم نشستیم ...


نام محل " کوکو موکو " بود کوکو که معرف همه می باشد (!) موکو هم اضافه ی تزئینی می باشد در ردیف همان چیز میز !! از نشانه ها معلوم بود که همه رقم کوکو در آنجا پخت و سرو می شد !!  ( و البته حضوری و نه بطریقه یخچالی !! ) هیئت بلندپایه ی همراه ما همگی عشق کوکو بودند و سفارش انواعی از کوکو دادند !! من چون به آشپزهای عمومی شک دارم (!) برای همین ندیده (!) سفارش یک ساندویچ کوکتل دادم !! بالدیزخانیم داشت کوکوها را تعریف می کرد و من گفتم : " چیزی که شما باید بخورید و بدانید ( وجود پیاز پخته در غذا ! ) من از چند متری و از بویش تشخیص می دهم و اگر می خواهید کمی غلو بکنم باید بگویم که از استیل آشپز می فهمم که مصرف پیازش در غذاها چقدر است !! "

 

یادش بخیر یک دوستی داشتیم که اهل بلوف های خیلی جالبی بود و مثلا می گفت : " من از راه رفتن یکی می فهمم که در امتحان ریاضی چند گرفته است !؟ " و دبیرستان را با این حرفها به سر ر ساندیم ... البته یکبار به یکی از معلم ها نگاه کرد و گفت : " انگار اینهم برای شام سیب زمینی آب پز خورده است !! " و ما پرس و جو کردیم و درست از آب درآمد و هی آن مورد را اشاره می آمد !!! و ما هم باید شهادت می دادیم !!!

 

خلاصه اینکه این " کوکو موکو " جای خاصی بود با کارکنان خاص و غذاهای خاص و نوع سرو کردن خاص !! شب بود و گوشیم شارژ باطری تمام کرده بود و امکان عکس گرفتن نبود ، یک عکس گرفتم که شاید بدرد بخورد ...  ضلع شمال شرقی پارک ، حوالی باغچه بان ، کمی پائین تر از پارک مخصوص بچه های اوتیسم !

 

 

به جا دستمالی خیلی نوستالوژی اش که جالب بود و البته من چپ چپ نگاه کردم هم توجه کنید !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین شیراز یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 18:02

سلام

هزار ماشاءلله چقدر بزرگ شده نورا جان ...
امیدوارم داغشو نبینید و به مدارج عالی برسونیدش ...

چوچی موچی! هم نوش جان، اینی که من توی عکس تشخیص میدم به نظر میاد کوکو سیزی باشه ...


+ شبهای شاهگلی ام آرزوست ...

سلام
ممنون ..
تبریز و شبهای تابستانی اش ... جناب پدر را هم همراه کنید و بیائید از شبهای شاهگلی استفاده ببرید ...
بعله کوکوسبزی بود و کتلت و ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد