یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

از بامداد تا شامداد !!

 

حوالی ساعت  بامداد بود که بیدار شدم ... انگار خوابم تمام شده بود !! واقعیت هم این است که هنوز 5 ساعت خوابیدن برایم کفایت می کند و نمی دانم چرا باید شب را تا ساعت کی کش بدهم تا روز آغاز شود !!

   

کمی سر جایم وول خوردم و دیدم که خواب دیگر نمی آید و کمی فکر کردم از آن دسته فکرها که در زمان های دیگر به ذهن آدم نمی رسد و اوقات ول معطلی می طلبد و بعد از ورجه و وورجه ی زیاد بانو را هم بیدار کردم و وقتی بانو رفت تا آب بخورد و از من خواست که اگر می خورم برایم بیاورد (!!) من گفتم : " آب نمی خورم ولی اگر میوه باشد ، شاید ... !! " و البته که ایشان هم انگار بدشان نیامده بود و با یک بشقاب پر از میوه آمد و نشستیم حوالی ساعت 4 میوه خوردیم !! نفری دو عدد نارنگی ، دو عدد لیمو ، یک عدد پرتقال ، یک عدد خیار و در انتها یک سیب را مشترکا خوردیم !! من بیاد ندارم که اینهمه میوه را در روز روشن خورده باشم چه برسد به نصف شب !!

 

بعد از ظهر باید به یک مجلس ختم می رفتم و برای همین در همان حوالی بازار بودم تا وقت مسجد برسد ...


قبل از ظهر سری به اداره دارائی زدم تا دوستم را ببینم ... دوستی ها مرز نمی شناسند و می توانند از هر در و اتاقی رد بشوند و مناصب اداری و اجتماعی نمی توانند جلودار آن باشند !! دوستم حالا یک منصب دار بالادستی در اداره دارائی است و گرمی خوش و بش مان به همان اندازه ی سی سال پیش !! هر از گاهی سراغی از او می گیرم و چون می دانم سرش چقدر شلوغ است (!) انتظار ندارم سراغی از من بگیرد (!) تمام وقت  در اتاقش باز است و ارباب رجوع می آیند و می روند !! از همان زمان قدیم که می شناختم آدم خوش برخورد و مودبی بود !! اگر بتواند کاری بکند می کند و نیاز به قسم دادن و اصرار ندارد !! اگر نتواند کاری بکند حتما بهترین راهنمائی را می کند !! و دقیقا یک کارمند عالی می باشد و ایضا عالیرتبه هم که می باشد ...

 

چند دقیقه ای سرش خلوت شد و از روزگارم پرسید و گفتم : " خوب هستم و خوب هست و راضی هستم !! مشکلات همیشه هست ولی من حس خیلی خوبی دارم !! همینکه جنس خوشی و ناخوشی ام با اکثریت نمی خواند نشان می دهد که آدم خوشبختی هستم !! "


بعداز ظهر در مراسم ختم بودم ، مراسم ختم یکی از همسایه های قدیمی بود که با پسر کوچکش از زمانی که پوشک صدبار مصرف می پوشیدیم ( همان اسگی !! ) همبازی و همراه بودیم و ایضا تا زمان دانشگاه و ایضا تا اشتغال در ماشین سازی و حالا من بازنشسته شده ام و او دارد دوران نقاهت کارمندی اش را می گذراند !! خیلی از همکارانی که می آمدند را می دیدم و گاهی سری تکان داده و گاه خوشان خوشان بازی می کردیم !! یکی دو نفری از اهالی واردات و صادرات هم آمده بودند و به آنها هم زنگ می زدم و خوشآمد می گفتم و مجلس خیلی بزرگ و شلوغی بود و یک ساعتی نشستم و بعد آمدم بیرون ...

 

سر راه خانه یادم افتاد که مراسم افتتاحیه نمایشگاه عکس یکی از بزرگواران برپاست !! البته ایشان غالبا عکس های آرشیوی و خاک خورده را به نمایش می گذارند و عکس هایشان غالیا حکم عتیقه دارد و دیدن شان حتی اگر برای چندمین بار بوده باشد (!) خالی از لذت و لطف نمی باشند ... سری به نگارخانه یاسمی در خانه فرهنگ زدم و اتفاقا روز افتتاحیه بود و جای خالی خیلی از بزرگان را پر کردم (!!!) دراین قبیل جاها باندازه ی لذتی که می توان برد می توان حرص هم خورد (!؟) چرا که یک عده بوقلمون صفت هستند که روزگارشان از حضور در این قبیل جاها و خودنمائی ها رونق می گیرد ... آشنائی ضمن سلام و علیک یکی را که از سالها ی دور دل خوشی از زیارتش ندارم را به من معرفی می کرد که گفتم : " بعله ... سابقه آشنائی عریض و طویلی داریم ؛ خاصه که از نسب شان به یاجوج و ماجوج می رسد !! " تا این بفهمد چه گفته ام ، آن دیگری خود را خلاص کرد و رفت ... بعد از رفتن او همان آشنا گفت :" نمی دانستم با هم شوخی هم دارید !؟ " گفتم : " اتفاقا خیلی هم جدی گفتم و بهترین کار ممکن که رفتن بود را انتخاب کرد !! می دانید که یاجوج و ماجوج در قرآن به صفت سخت نفهم بودن یاد شده اند !!!؟ و ایشان از همین راه با آنها فامیل هستند !! "

 

وقتی از نمایشگاه بیرون آمدم شب شده بود ... کمی منتظر اتوبوس ماندم و بعد که آمد دیدم ملت همیشه در صحنه کیپ تا کیپ توی شکم هم رفته اند !! مردی با نگاه کردن به بیرون شاکی بود که چه معنی دارد که اینهمه ماشین بیرون می آورند و ترافیک می کنند که یکی گفت : " اگر ماشین بیرون نمی آوردند باید پیاده یم رفتند توی اتوبوس که جا نیست !؟ شما پیشنهاد بهتری دارید !؟ " و بنده خدا سری تکان داد و یادم افتاد که روی سر در کتابخانه تربیت نوشته بود :


" اول اندیشه وانگهی گفتار !! "

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا دوشنبه 1 بهمن 1397 ساعت 22:18

سلام
این پست دو مطلب اساسی دارد
1- حضور حضرات بوقلمون صفت آنهم در خانه فرهنگ !!! پناه بر خدا .
2- اول اندیشه وانگهی گفتار !! " نمیدانم کدام اندیشمندی بدون اندیشه افاضه فرموده اند تا آقایان در شهر تبریز که لابد اینجا هم مدعی اول بودن دارد به چالش تقدیم شاخه گل به بانوان و دختران در سطح شهر تبریز دعوت شده اند .تا بلکه از این راه آن فاجعه شبه تروریستی حمله و تعرض به دو دختر خانم را در پارک شاهگلی رفت و روب کنند و فرهنگ بالای خودرا به رخ جهانیان بکشند .نمیدانم این فرد یا افراد براساس کدام اندیشه این چالش را براه انداخته اند ؟ اولا این عمل در این کشور و بخصوص شهر تبریز جایگاهی ندارد و معلوم نیست بانوئی که از اصل و علت این عمل آگاه نیست چه عکس العملی نشان بدهد مضافا باینکه دادن شاخه گل توسط یک مرد به یک خانم صورت خوشی با فرهنگ این جامعه ندارد خاصه اینکه در این چالش حضرات بوقلمون صفت حضور موثری خواند داشت و قس علیهذا ....

سلام
حضور حضرات بوقلمون صفت ربطی به فرهنگ و اقتصاد و ... ندارد (!!) هر کجا زمینه پخمه پروری مساعد باشد حضور می یابند!!
این چالش هم بنوعی ماله کشیدن بود به تعارض تربیتی که سالهاست دوست دارند سرپوش بگذارند ولی بطور بدخیمی سر باز کرده بود !! مثل همان تماشاگران و هواداران فهیم تراکتورسازی ( به قول مجری های ورزشی !! ) که با باتوم و کتک از استادیوم به خانه شان بدرقه می شوند ( به عمل نیروی انتظامی !! ) !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد