یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

گمشدگان !!

 

یکی دو روز پیش رفته بودم مراسم ختم پدر دوستم ( آن یکی دادو !! ) فکر کنم که در چند پست قبلی نوشتم که حیات و ممات این مرد بزرگ حوصله ی زیادی می طلبد و نمی شود با یکی دو سطر از او رد شد ... و حالا هم نمی خواهم بروم و در مورد زندگی ایشان حرفی بزنم و مطمئنم روزی خواهد رسید که فرصت مناسب باشد و من در مورد اشخاصی بنویسم که شناختشان برایم خیلی مغتنم بود ... ( اینها هم جزو یک درصدهای باقیمانده هستند !! )

  

 

برای مراسم خاکسپاری نرفتیم ، قرار بود این مراسم در شهرستان ماکو صورت بگیرد و با شناختی که از این خانواده داشتم ، مطمئنا خیلی شلوغ می شد و برای کسانی که آشنائی با حال و هوای مراسم درویشان نداشتند ؛ کمی زیاده از حد عجیب و غریب می آمد و برای همین به اصرار دوستم ، دیگرانی که می خواستند بروند را منصرف کردم و برای مجلس ختم که در تبریز برگزار می شد رفتیم ... مسجد طوبی یکی از مساجد خیلی بزرگ تبریز است و مراسم در آنجا برگزار می شد ، هنوز ساعت 15 نشده بود که مسجد پر شده بود و دلیل آن این بود که خیلی از مهمان ها از شهرستان آمده بودند و زود رفته بودند تا جا پیدا بکنند ؛ برای نشستن !! مهمان هایی از دروایش لرستان ، کهکلویه و بویراحمد ، کرمانشاه ، ارومیه و ... و خانواده های بزرگ دروایش استان های تهران ، آذربایجان شرقی و غربی و ...

 

از قرار معلوم قبلا برای حضور در مسجد آموزش لازم را دیده بودند ( چون غالبا ، دراویش به مسجد کم رفت و آمد می کنند ، مگر آنها که شهری شده اند و باندازه ی کافی رقیق شده باشند !! ) و با این وجود حدود بیست نفری سرپا بودند و به نظم دهی مجلس می پرداختند و واقعا یک مجلس بزرگ و دیدنی شده بود !! من در یک گوشه ای نشسته بودم و کارم رسیدگی به مهمان های تبریزی بود !! غالبا وقتی وارد می شدند و ازدحام را می دیدند ، شوکه می شدند و من دورادور الک غربال می کردم و دانه درشت ها را کنار می کشیدم و بنوعی حرمت اجتماعی شان را حفظ می کردم !! شاید خوب باشد و شاید بد (!؟) ولی این فرهنگی اجتماعی است که ساخته ایم و قرار نیست هر لحظه که خوشمان آمد نگهداریم و هر وقت خوشمان نیامد رها بکنیم (!!) البته بنظر من بصورت خصوصی می شود صاحب هر تعلق خاطری بود و هر وقت دل خواست رهایش کرد ولی فرهنگ عمومی چهارچوب خاصی دارد و باید با حوصله با آن رفتار کرد !!

 

در تبریز و شاید خیلی از شهرهای رسم بر این بوده باشد که در مجالس ختم و ... کسانی که مثلا مداح و قاری هستند (!!) بیشتر از اینکه به کار خودشان برسند (!) ششدانگ حواسشان به افرادی ست که می آیند و می روند !!! دراین زمینه هم مقصر خود مردم بوده اند ، وقتی یک شخصیت اداری و صاحب منصب وارد مجلس می شد زود یک کاغذی می فرستادند به مداح و او هرکاری که داشت قطع  کرده و به الفاظ و القاب پاچه خوارانه (!!!) حضور استاندار و یا ... را اعلام می کرد و تشکر می نمود و .... این کار از طرف کسانی که صاحب عزا بودند به این خاطر صورت می گرفت که یک شاخ و شانه ای کشیده باشند که مثلا ما هم سرمان به تنمان می ارزد و مهمان داریم به این عظمت !!! و کم کم که این فرهنگ جا افتاد ، حالا مداحان خود رشته ی امور را بدست گرفته اند و گاه حتی قرآن را قطع می کنند تا چاپلوسیِ حضور فلان حاجی بازاری نزول خوار را هم بکنند ؛ چرا که فردا می خواهند از این راه به مجالس آنها راه پیدا کرده و با شناختی که از تملق گوئی خود به او رسانده اند ، لقمه ی چربی از جنازه ی خانواده ی آنها نصیب خود بکنند و اینگونه شده است که مداح شده است جلسه ای چند صدهزار و یا چند میلیون تومان !! و همینطور این مرض به صاحب منصبان خوب و بد (!) سرایت کرده است و خودبخود ؛ همه بیخود شده اند !!! و حالا کسی که می آید هم بدون منظور نمی آید و بدون تعارف اگر برود دلش می شکند !! و این یعنی فرهنگ جاری در مراسمات شهر و البته کسانی هم هستند که از این داستان خوششان نمی آید ( یکی هم من !! ) ولی کاری هم نمی توانند بکنند ( البته برخی خلاف جریان شنا کرده و شروع به بددهنی و بدگوئی می کنند و کسانی هم هستند که من هم دوست دارم آنگونه باشم و سعی می کنم تا همسو با جریان و به قدر وسعم اصلاح کاری بکنم و خوب و بد را از هم سوا بکنم !! کار سختی نیست ولی ، کردن می خواهد !!)

 

داشتم تعریف می کردم که مهمان های زیادی از شهر می آمدند و ناشناس می رفتند ؛ ولی بودند کسانی که متعجب بودند از این داستان ؛ مثلا رئیس هیئت اسکی آمد و رفت و رفت !! چه کسی گفته که باید اسم رئیس هیئت اسکی هم برده شود !؟!؟ ولی من نشسته بودم و برخی را رصد کرده و جایگاهی در خور به او می دادم تا زیاد در جمعیت گم نشود ؛ هرچنداین گم شدن خودش جالب بود ...

 

مجلس از همان لحظه ی اول داغ و شلوغ بود و هنوز یک ربع نگذشته بود که مداح اعلام کرد که جمعی از سرسپردگان لطفا بیرون بروند تا دیگرانی که در بیرون مانده اند نیز بتوانند وارد مسجد بشوند !! ناگفته نماند که مجلس چند مداح ویژه داشت ، یکی از آنها متعلق به خود شهر تبریز بود و فرصتی برای چاپلوسی اش مهیا نشده بود و من بواسطه ی آشنائی که با شخصیت مزخرف اش داشتم ، داشتم کیف می کردم !!! و مداحانی از طرف خود دروایش و از تهران حضور داشتند و خودشان مجلس گردانی می کردند !! البته بنوعی نمایش خانقاه در مسجد بود !! نه ذکر مصیبتی بود و نه قرائت فاتحه ای و نه ... شعر می خواندند و همصدا می شدند و هر از گاهی هم صلواتی می فرستادند ...

 

یک عده ای هم بودند که با تعجب به قیافه ها و رفتارها نگاه می کردند و برایشان جالب بود این رفتارها و غالبا سوال برانگیز !! و گهگاه بصورت درگوشی نظراتشان را می رساندند ... انسان وقتی در یک محیط دیگرگون قرار می گیرد ، نسبت به جایگاه فکری و شخصیتی خودش حساس می شود !! جایگاهی که شاید بالاتر است و شاید هم پائین تر !! و عده ی کمی می توانند خاموش نشسته و تفکر بکنند در این احوالات و غالبا آنها که سبکتر هستند زودتر به حرف درمی آیند و غالبا با این حرف همان شخصیت سبک خود را لو می دهند ...

 

اصل مراسم برای عده ی کمی که از تبریز آمده بودند و دوست و آشنا بودند ، تسلیت به صاحبان عزا بود !! و برای خیلی های دیگر که از دراویش منطقه و سایر شهرستان های کشور بود (!) دیدار با نماینده و پسر پیر خودشان بود که در مسجد حضور داشت و آمده بودند او را از نزدیک ببینند و دستبوس بشوند ... و خلاصه اینکه مراسم تمام شد و ...

 

ولی حرف و حدیث ها هنوز تمام نشده است و در گوشه و کنار هنوز نظراتی داده می شود ... دیروز در جائی بودم و دوستی می گفت که آدم تعجب می کند از کار و تفکر برخی ها !؟!؟ و نمی داند این کارها چه معنایی دارد !؟!؟ و کمی در این مورد حرف زد و اتفاقا چند جمله هم از راسل و روسو بکار برد !!!


بعضی ها هستند که فکر و رفتارشان دیده می شود و برای همین زود در بوته نقد می آیند !! و خیلی ها هم هستند که فکرشان اصلا دیده نمی شود ، چون یا ندارند و یا ادامه ی یک فکر هستند و خودشان هم متوجه نیستند و برای همین فکر می کنند که آزادتر و رهاتر هستند !! مخصوصا در شهرهای بزرگ و صنعتی ، آدمها فکر می کنند که دارای آزادی فکر و عمل هستند و شاید برای همین است که مردم از حصارهای کوچک به این حصارهای بزرگ مهاجرت می کنند و نمی دانند که در این حصارهای بزرگ و با آزادی های مصنوعی و ساختگی که غالبا از جیب خود مردم تهیه می شود (!!) آنها را راحتتر به ردیف کرده و از آنها سوءاستفاده می شود ... و ما بعد از 50 - 60 سال فیلم های زیادی را می توانیم ببینیم ؛ فیلم هایی که به ما می گویند که وضعیت چگونه بود و چه کارهایی می شد و می شود !! ما فیلم های چارلی چاپلین را می بینیم و می خندیم و می دانیم که هنوز به آن مرحله از بردگی در جامعه ی صنعتی نرسیده ایم و باز مشتاقیم تا برسیم !! ما فیلم های جنگی را می بینیم و کشته شدن خیلی ها در راه مطامع و منافع اندکی از بالادستی ها را می بینیم و برای جنگ حریص تر می شویم !! ما داستان های زیادی خوانده و دیده ایم ، مثلا جنگ تروآ ، مثلا داستان هایی در رابطه با جنگ جهانی اول و دوم و ... و هنوز فکر می کنیم که اگر فلانی بیاید خوب می شود و اگر فلانی برود خوب می شود !! کسانی که دستبوسی مراسم چند روز پیش را برنمی تابیدند (!) غالبا از حکومت شاهی تعریف می کنند که امرا و وزرایش به ردیف می شدند تا خم شده و دست اش را ببوسند !! یا کسانی که به دیگران که به فکری و اعتقادی سرسپرده هستند (!)  ایراد می گیرند و آن وقت در مباحث نژادی و وطنی و چند متر پارچه به نام پرچم ، سینه ی خود را چاک می دهند و نمی دانند که با چند متر عقب و جلو کشیدن سیم خاردارها (!!) مجبور خواهند بود به چند متر پارچه ی دیگر احترام بگذارند ... و یا برای افغانستانی که در طول تاریخ هموطنشان بوده اند ، امروزه با تغییر رنگ پرچم و چهارچوب سیاسی به چشم بیگانه نگاه می کنند !!!

 

گم شدن همیشه در سرنوشت انسان بوده و خواهد بود ... خیلی ها به یافته ی اندکی خوش می شوند و برخی هنوز جستجوگر هستند !! و برخی در حسرت یافته های دیگران و ...و این همهمه همچنان ادامه می یابد و گمشده ها به شرایطی که دارند خو می کنند و و مفهوم گم شدن را از دست داده و گمگشته گی را آزادی و یافتن می پندارند و آن وقت به دیگران ایراد می گیرند و داستان از نقطه ای دیگری دوباره شروع می شود ...

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد