یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

من و دانوب !

 

قبلا نوشته بودم که بعد از بازنشسته شدن توفیق اجباری دست داده است و زمان خوابم تقریبا دو برابر شده است و  البته این شامل زمان خواب بوده و کیفیت را شامل نشده است ،  هرچند برای خود تعریفی ساخته است  ، اساسی ...


 

این روزها ساختار خواب شبانه من دو قسمتی و یا سه قسمتی شده است ، اگر ساعت 10 شب (!!) خوابیده باشم ، صبح ساعت 5 بیدار می شوم که این همان قسمت اصلی خوابم می باشد ... بعد دوباره می خوابم تا ساعت 7 که کیفیت آن پنجاه پنجاه بین خواب بیداری است و قسمت سوم که مابقی را شامل می شود مثل بازار دست فروش ها می باشد و همه رقم بلبشویی که شامل خواب و بیداری است در آن پیدا می شود ...

 

دیشب مهمان بودیم و دورهمی دوستانه تشریف داشتیم و حوالی ساعت 12 از مهمانی برگشتیم و ساعت 1 بامداد بود که عزم خواب کردیم ، طبق معمول بحث هایی در جریان بود و از جمله مسایل مربوط به فصل اسکی و مشکلاتی که در هیئت اسکی وجود داشته و دارد و این موضوع که اخیرا جل و پلاس اسکی را به یکی از کارخانه داران و سرمایه داران بنام شهر داده اند تا سر و سامان اساسی بدهد و اگر برنامه ها خوب پیش برود شاید زیباترین و به روزترین دهکده ی بازی های زمستانی را در زمانی ته چندان دور شاهد باشیم ...

 

شق دوم خواب دیروز صبح من مخلوطی از مسایل شده بود و برای همین حوالی صبح بنده در آلمان تشریف داشتم !! البته مواردی هم بود که در آلمان بودن را تشدید و یا زیر سوال می برد !؟ مثلا روی پلی ایستاده بودم که رود دانوب از زیر آن.می گذشت و من هی با خودم می گفتم این باید راین می بود نه دانوب !! و صحنه هایی از فیلم از کرخه تا راین هم در خوابم موجود بود ... و البته بعنوان همراه با تیم کارشناسی مسایل اسکی در آلمان حضور داشتم که این صحنه ها هم خیلی کمرنگ می آمدند و می رفتند ... جالبترین قسمت خواب حس شاعرانه ای بودکه روی پل به من دست داده بود و داشتم برای دانوب شعر می گفتم ، دانوب را اگر به ترکی بخواهیم بگوئیم می شود دانیب !! و در همین قدم اول یک معنی جانبی هم بخود می گیرد ، دانیب سوم شخص فعل منکر شدن می شود و معنی  منکر شد و انکار کرد می دهد ... سطر اولش را بنویسم و ترجمه کنم تا ببینم ادامه چه می شود


دانیب آخیب ،

آخیب دانیب ...

( دانوب روان شده ،

روان شده و منکر شده است ... )

 

البته طرفهای ظهر بود که بحثی مرا بیاد خوابم انداخت و بعد شعری که میخواندم بیادم افتاد و همینطور دیگر ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 25 آذر 1397 ساعت 19:17

سلام بر جناب دادو

فکر میکردم فقط من خوابهای این مدلی میبینم!!
یعنی بعضیاشو توی قوطی هیچ عطاری نمیشه پیدا کرد ...
شاید یکیشو که خیلی اندر عجایب!! بود تو وبم نوشتم!!

فقط یه سوال
از کجا متوجه شدین اون رود دانوبه؟!!

سلام
راستش را بخواهید نمی دانم ، شاید چون با قافیه ی شعرم جور افتاده بود !! هی می گفتم آخه دانوب اینجاست یا این راین است !؟!؟ پل هم زیاد آلمانی نبود و بیشتر شبیه قاری کورپوسیه خودمان بود !!

نگین یکشنبه 25 آذر 1397 ساعت 21:10

سلام مجدد

من بی اجاز شما به این مطلبتون لینک دادم!!
اگه موافق نیستین، بگین تا برش دارم ..
البته بهتر بود قبلش اجازه میگرفتم!!!

علیک مجدد
شما لطف دارید ... خواهش می کنم

مینا یکشنبه 25 آذر 1397 ساعت 23:49

سلام جناب دادو، از وبلاگ نگین جان مزاحمتون شدم.

جالب بود. بازنشستگی هم مزایایی دارد که یکی از آنها همین خوابهای گاه و بیگاه است. همسر بنده هم یکسالی است که بازنشسته شده و از این فرصت به نحو احسن استفاده می کند!

سلام
خوش آمدید ... بازنشستگی مزایای زیادی دارد ولی این خواب ها زودتر از بقیه سر می رسند ... در زمان بازنشستگی فرصت ها به آدم رو نمی آورند بلکه حمله می کنند و برای در امان بودن از دست آنها باید خود را به خواب سپرد !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد