یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر نیم روز ، دیروز (2)

 

برنامه ی ددر دیروز خیلی سرپائی بسته شد و برای همین در بدوبدوی تدارکات بودیم ، با توجه به سردی هوا ، خوردن یک پیاله سوپ داغ می توانست سورپرایز خوبی باشد و برای همین قابلمه ی سوپ هم رفت روی اجاق گاز و آماده شدیم تا زنگ بزنند و بیایند دنبالمان و برویم ...

  

 

ددر پائیزی بهتر است برای بودن در ماشین تنظیم بشود ، سردی پائیز از سرمای زمستان بدتر و کارسازتر تشریف دارد و زود اثر می کند !! کوله پشتی ام را برداشتم و طبق معمول حساب خیلی جاها را هم می کردم که برای فلان شرایط فلان چیز لازم خواهد شد و ... !! همان مختصری هم که توی کوله ام ریخته بودم کلی کارشناسانه تشریف داشتند !؟!؟ با این حال آدمی همیشه یک کار بی تجربه و خام ( البته از روی عجله !! ) می کند که حضور شریفش را زیر سوال ببرد !؟ وقتی ماشین رسید پائین آپارتمان ما ، بدو بدو در حال خارج شدن بودیم و من برای اینکه آخرین حدسی که از ذهنم رد می شد توی ماشین بودن بود (!) همان کفش های راحتی و از نوع جورابی را پایم کرده و رفتیم سوار شدیم و راه افتادیم !! شاید برای یک ددر ساده ی پائیزی انتخاب زیاد بدی نبود ولی برای من که با حساب کردن برخی شرایط برخی وسایل را برداشته بودم این مدل کفش پوشیدن اصلا مناسب نبود !!

 

کوتاهترین مسیر برای دور زدن با ماشین ، مسیر شمالی تبریز بود و استفاده از جاده ی تبریز - خواجه - ورزقان و بازگشت از همان مسیر و یا یکی از راههایی که گردنه داشت !! وقتی از تبریز خارج شدیم هوا خوب بود وابری ، وقتی به خواجه رسیدیم کمی ابرها تیره تر شدند و در نوک کوههای مسیر برف دیده می شد !! همان یک ذره برف هم می تواند بر ابهت کوهها بیافزاید و کوههای کوچک را مثل قله های بزرگ نشان بدهد ...

 

کمی بعد در کنار جاده می شد رگه هایی از برف دید !! البته بانو هم داشت تعریف می کرد که دوست دارد ماشین برود و در برف گیر بماند و از این داستان های مهیج و رفته رفته انگار رویاهایش داشت محقق می شد ... کمی جلوتر که رفتیم اطرافمان کلا سفیدپوش بود و معلوم بود که در دو شب گذشته این مناطق بارش برف داشتند و این منطقه چون دقیقا شمال تبریز می باشند ، تامین کننده ی سرمای زمستانی تبریز نیز هستند !! و در ادامه رفتیم تا شهر ورزقان !! ورزقان همان مدل روستائی خودش را حفظ کرده است و کمتر از سایر جاها به شهر شبیه شده است و دلیل آن این است که ورزقانی ها صاحب یک سوم حاشیه ی تبریز هستند و بنوعی می توان آنها را ساکنین تبریز دانست و شهر و روستاهای خودشان هم جنبه ی ییلاقی برایشان دارد !! جمعیت منطقه در زمستان به یک چندم تقلیل یافته و در تابستان چند برابر می شود !! البته در زمان رای گیری هم می توان تمام آنها را در روستاهایشان یافت ( مخصوصا در انتخابات شوراها !! )

 

مسیرمان را در جاده ی ورزقان - خاروانا ادامه دادیم و قرار شد در یک جای مناسب برای ناهار اطراق بکنیم ، جای مناسب یکی از موارد شناخت آدمهای تنبل ، نابلد می باشد ... برادربانو به دوست اش که این پیشنهاد را داده بود گفت : " شما جلوتر برو ، هر وقت چنین جائی پیدا کردی نگهدار تا ما هم برسیم !! " و من در جواب دوست اش که نظرم را می پرسید گفتم : "یک گردنه در پیش رو داریم و بعد از آن هوا فرق می کند و آنجا برای ناهار می ایستیم !! " در ادامه ی مسیر باز برف داشتیم و مه و مناظر زیبای زمستانی و چند مورد توقف برای عکاسی و .... بعد از رد شدن از گردنه قلعه معروف جوشین ( جوشون ! ) در کنار یک درختزار که قبلا هم از آنجا خاطره عکاسی داشتیم برای ناهار توقف کردیم و بساط آتش بپا شد و ... بعد از طی یک مسیر زمستانی وارد یک فضای پائیزی شده بودیم ...

 


http://s9.picofile.com/file/8342137168/2018_11_07_3018.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8342138476/2018_11_07_3022.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8342138518/2018_11_07_3023.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8342138600/2018_11_07_3029.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8342138776/IMG_20181107_134425.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8342138884/IMG_20181107_141318.jpg

 

 

حدود سه ساعتی در آن هوای کمی سرد بودیم و طرفی که رو به آتش بود گرم بود ، خبر از طرف دیگر که یخ می زد نداشت !! و باندازه ی کافی بوی دود گرفته بودیم !! حوالی ساعت 17 تصمیم به بازگشت گرفته شد و یکی از دوستان می گفت که به طرف جلفا رفته از آنجا برگردیم و خلاصه تلاش می کرد تا نهایت استفاده از بیرون بودن را بکند و انگار تصمیمی به بازگشت به خانه نداشت !! و من پیشنهاد دادم از مسیر خاروانا - ارزیل - تبریز برگردیم و ته دلم دعا می کردم که بالای گردنه برف زیادی نباشد !! این راه یک راه تابستانی روستائی بود و قدیم ترها ششماه از سال بسته بود و در تابستان مورداستفاده قرار می گرفت و تلفات زیادی برای خانواده های روستاهای مسیر تحمیل کرده بود ! ولی در چند سال اخیر تبدیل به یک مسیر گردشگری شده است و تمام سال مورد استفاده قرار می گیرد و بیشترین انرژی هلال احمر و راهداری برای نجات در راه ماندگان (!) برای این مسیر می باشد !!!؟؟


مسیر هر چه بالاتر می رفت ، برف اطراف زیادتر می شد و من هی دعا می کردم که این پیچ ، پیچ آخری باشد ! ولی ادامه راه هی بدتر می شد و در قله ی مسیر تقریبا با کمی مشکل رد شدیم و اگر یک ساعت دیرتر می رسیدیم ، حتما کارمان خیلی سختتر می شد و رویای بانو تکمیل می شد ... حوالی ساعت 21 بود که به خانه رسیدیم ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
خلیل پنج‌شنبه 17 آبان 1397 ساعت 20:56 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

پس به خوشی گذشته است. همیشه اینطور باشد چه خوب است.

سلام

نگین جمعه 18 آبان 1397 ساعت 03:16

سلام بر همشهری دادو ...

سفر هم با هیجانش خوبه ها! ولی خدا رو شکر که به سلامت به خونه رسیدین!

ما هم یکبار تجربه برف و بوران رو در جاده زاهدان داشتیم، واقعاً توی جاده تا فاصله یک متر بیشتر مشخص نبود ...
هم هیجان داشت، هم خدا خدا میکردم به سلامت به مقصدمون برسیم و برفگیر نشیم!

بابت عکسها ممنون، واقعا زیبا بودن
عکسها رو که میدیدم، چند لحظه همینطور به صورت همسرجان خیره شده بودم !
یهو متوجه شد و گفت: چیه؟ به چی نگاه میکنی؟
گفتم: هیچی! بریم سفر؟
خندید گفت عکس دیدی بازم؟!!!

سلام
بهترین فصل برا یسفر به این طرفها می باشد هااااا ، زمستان کمی سخت می شود و ددر پای کرسی خوب است !؟ ولی با ماشین مناطق مختلف را رفتن خیلی حال می دهد ... بیائید برای صله رحم و بعد از آستارا و تالش بزنید برگردید ... یک ددر ده روزه !!

نگین جمعه 18 آبان 1397 ساعت 03:19

از بوی دود گفتین!

یکی از مشکلات ما در پیک نیک های پاییزی و زمستانی همینه!

آتیش که روشن میکنن، لباسها بوی دود میگیره و فردای پیک نیک باید دو دور لباسشویی روشن کنم!

البته همسرجان معتقدند که به لذتش می ارزه!
ولی نمیدونم اگه خودشون مسئول شستشوی لباسها بودن بازم همین عقیده رو داشتن آیا؟!!

خدا را شکر که زحمت شستشو را ماشین می کشد ، البته زحمت پیش و پس اش با خانم خانه است !! ولی من این بار یک تایدی برای ماشین گرفته ام که خودش خوشبوست و یکبار کفایت می کند ...

خانه ی قدیمی من یک اتاق اضافه داشتم و وسایل کوه و لباس های کوه را آنجا می گذاشتم و از این حرفها نداشتیم و ... در ضمن مردم بینی شان را با انواع ادوکلن تلطیف نکرده بودند و این قبیل بوهای زندگی شامه آزار نبودند !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد