یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک بیادآوردن ...

 

امروز صبح که برای خرید نان از خانه بیرون رفتم ، خیلی ریز داشت می بارید و معلوم بود که این آهسته باریدن تداوم خواهد داشت ، یادم آمد داستان های رشت و بارش های چند روزه و قدم زدن های طولانی زیر باران و چه کیفی می داد بعد از خیس شدن در زیر باران و نم کشیدن در حد حمام کردن ، در یک جای گرم و نرم (!) ، یکی دو ساعتی خوابیدن !!

  

 

حوالی ساعت 10 دوباره از خانه زدم بیرون ، از سرماخوردگی دوستم و در ادامه حضور در سالن یخزده برای والیبال حدس می زدم که اوضاعش نباید براه باشد و می دانستم که یکی دو تا سفارش برای امروز داشت و از فردا هم که سه روز تعطیل است و ... می رفتم تا ببینم اوضاعش چطور است !؟ همین که فردا تعطیل است باز بیاد داستانی افتادم از خاطرات یک دوست که تعریف می کرد :


همیشه صبح دیر به کارگاه می رفتم و همیشه عمو و پدرم مرا سرزنش می کردند که یکبار هم که شده تو بیا کرکره ی این مغازه را باز کن !! و تعریف می کرد وقتی پدرم کوتاه می آمد (!) عمویم تا یکی دو ساعت دیگر ادامه می داد و هر جای کارش م یلنگید در ادامه ی غرزدن هایش به دیر آمدن من هم اشاره ای می کرد !! یک شب تصمیم گرفتم تا بقول آن نویسنده ی خارجکی " قورباغه ام را قورت بدهم ! " و صبح زود بروم و مغازه را خودم باز بکنم ... شب ساعتم را کوک کرده ونیم ساعت قبل از اینکه ساعت زنگ بزند بیدار شده و خیلی آرام و بی سر و صدا که کسی متوجه نشود از خانه زدم بیرون ... کرکره ها را بالا داده و جلوی مغازه را آب و جارو کردم و بساط چائی را هم براه کرده و منتظر مانده تا پدر و عمو بیایند !! کمی بعد حوصله ام سر رفت و با خود گفتم باندازه ی اینهمه سال ؛ آنها را شرمنده ی کار خودم خواهم کرد !! ولی خبری نشد و رفتم تشت را پر از گازوئیل کرده و یک موتور که قرار بود تمیز بشود را توی تشت گذاشته و شروع کردم به کار کردن و یهو ... (!!) یک پسگردنی اساسی حواله ام شد !! با چشمان از حدقه درآمده نگاه کردم و دیدم عمویم بالای سرم ایستاده است و مجال نداد من بپرسم که مناسبت این پسگردنی چی بود و گفت : " پدر سوخته ی عوضی (!!) 28 صفر ، ارمنی مغازه اش را بسته است و تو آنوقت آمده ای ، مغازه را باز کرده ای و مشغول کار شده ای !؟  زود بلند شد برو خانه تان ، دستهایت را هم خانه تان می شوری ..."

 

چند سال پیش که به مکه می رفت ، زنگ زده بود و رفتیم دیدنش ... می گفت : " من از یکی دو نفر بتوانم حلالیت بگیرم کافیه !! " و به من اشاره می کرد و می گفت :" یکیش اینه !! " خلاصه اینکه نشسته بودیم که آمد و در حالیکه یکی را آن گوشه ی سالن نشان می داد ، گفت : " اونی که می بینه ، همون عموجان من هست هاااا !؟ هر وقت او را می بینم فقط پسگردنی یادم می آید ، تربیت او بر پایه پسگردنی بود !! " کمی بعد پدر و عمویش ، انگار دو برادر به هم چسبیده بودند (!) برای تشکر ا رحضور و ... آمدند کنار ما و به عمویش گفتم : " حاجی می بینی ... پسگردنی ها کارشان را کرده اند و این پسرِ سر به هوا مکه رفتنی شده است !! " بنده خدا با تعجب نگاه می کرد که داستان پسگردنی ها را ما از کجا می دانیم !!!!

 

===


امروز پانزده آبان ماه ، سالگرد پدرم هست ، هفت سال پیش در مثل همین روز ، که اتفاقا خیلی هم هوا سرد بود سر خاک بودیم ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 16 آبان 1397 ساعت 02:35

سلام بر جناب دادو

حسنی به مکتب نمیرفت، وقتی میرفت 28 صفر میرفت !!!!

یادم به برادر کوچیکم افتاد
وقتی بچه هام کوچیک بودن و شلوغ میکردن و حرف گوش نمیکردن، برادرم بشوخی میگفت:
ببین نگین جان! در کتاب تربیت اصولی فرزندان، یک روش تربیتی هست بنام "قفا" !!
شما از اون روش استفاده کن خیرش رو ببین!!

روح پدرتون شاد .. بهشت برین جایگاهشون باشه ...

مادر منم خرداد 90 فوت شدن
یعنی 5 ماه قبل از پدر مرحوم شما ...

روح همه رفتگان شاد ...

https://www.aparat.com/v/HesV4

سلام
البته یکبار هم خود من به تور این بیست و هشت صفر خورده بودم که داستان دارد !!

زمان ما بهشت یک میوه داشت ، آنهم کتک !!

خدا همه ی درگذشتگان را قرین رحمت کند ...

همسفر چهارشنبه 16 آبان 1397 ساعت 08:33

سلام صبحتون بخیر دادو خوبید؟
زود زود میاما فقط کامنت نمیذارم ولی امروز دیگه واجبه
خدا بیامرزدشون و قرین رحمت الهی
چه مراسم شلوغ و باعزمتی هم داشتن ..

سلام
اوقاتتان به خوشی ...
شما لطف دارید ...
خدا همه ی رفتگان را قرین رحمت کند ...

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 24 آبان 1397 ساعت 10:05 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
روحشان شاد و قرین رحمت و سایه گرامی مادر مستدام
.
شده حکایت پنجشنبه های من. یکسری برنامه تلویزیونی هست که من اغلب تکرارشان را تماشا کردم امروز خواستم مثلا زنده ببینم که دیدم بعله پنجشنبه تعطیل شنبه تا چهارشنبه فقط

سلام
ممنون ... خدا گرامی والدینتان را سالم و شاداب نگهدارد ...

تلویزیون دیدن ما یعنی اتفاق !! و همین شیرین ترش می کند !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد