یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دوباره متولد شدیم ...

 

دیروز به روایتی روز تولدم بود ، البته این روزها اصلا حال و حوصله ی خوبی ندارم !! نه اینکه روزگارم بد بوده باشد ، بیشتر برای اینکه تکه تکه زندگی می کنم و همین جفت و جور کردن قطعات پازل بیشتر از اینکه سرگرم کننده باشد ، سردرد آورنده می باشد ...

   

دیروز بعد از مدتها که از افتتاح فاز اول متروی تبریز می گذرد و اتفاقا در دسترس ما می باشد (!!) هوس کردم که سوار مترو بشوم !! خیلی هم خوب بود مسیری که من با اتوبوس طی می کنم ؛ وقتی اتوبوس بموقع آمده باشد و انتظار طولانی نداشته باشم تا زمان موقع رسیدن به مقصدحدود 40 دقیقه وقت می برد ... دیروز تا پای ایستگاه مترو 15 دقیقه پیاده رفتم و بعد سوار شدم و بعد از 15 دقیقه به مقصدم رسیدم ، یعنی حدود 30 دقیقه !! هم پیاده روی داشتم و هم در آرامش با مترو رفتم و دنگ و فنگ های معمول اتوبوس را ندیدم !!

 


http://s8.picofile.com/file/8339318392/IMG_20181007_095440.jpg


 

http://s9.picofile.com/file/8339318434/IMG_20181007_104448.jpg


سری به بازار زدم و طبق معمول خرید ماهانه ام را از یک مغازه در بازار سنتی انجام دادم ... مغازه اش تقریبا خالی بود و می گفت که چیزی برای فروش پیدا نمی کند !! همین چند روز پیش بود که دلار اوج گرفته بود و خیلی از فروشنده ها در نهایت ریاکاری ادعا داشتند که خودشان هم ناراحت هستند و کاش قیمت ها به همان سطح قبلی برگردد !! البته دروغ می گفتند و از یک سودناخواسته که بواسطه ی  داشتن وسایل در مغازه و انبار داشتند برخوردار شده بودند و بقولی با دمشان گردو می شکستند و حالا که دلار پائین آمده است کمی تا قسمتی ناراحت شده اند ...


تلاطم در بازار دلار هم مشهود بود و کسانی که از سر طمع و فریبی که خورده و کلی دلار خریده بودند از ترس اینکه زیاد ضرر نکنند داشتند دلارهایشان را می فروختند ؛ آنهم خیلی دزدکی و زیرمیزی !! و دلارخرها انگار همین دیروز نبود که با احترام سرشان کلاه می گذاشتند (!) و دیروز با پرروئی تمام و با بی ادبی برخی دلارها را جدا کرده و روی میز می انداختن که این گوشه اش تا خورده !!! این چرا وسط اش رنگی شده است !؟ این خیلی چروکیده است !! و بنده خدا دلارفروش که اصلا نمی دانست دلار کیلوئی چند است سرش را پائین انداخته بود و می خواست که زود خلاص شود !! البته بازار شیادی همیشه پررونق است (!؟) یکی را نشان دادند و گفتند که ادعا شده است که در این نوسانات بازار 80میلیون ضرر کرده است و جوری سیگار می کشید که به ادعایش بیاید ولی کمی بعد یکی آمد و گفت که همان آدم برای آخر این برج حدود 50میلیون در بیرون چک دارد و فیلم بازی می کند تا یکی دو ماه چک هایش را عقب بیاندازد !!

 

عصر باید والیبال می رفتم و برای همین تصمیم داشتم در دو سه ساعتی که وقت داشتم ، کمی بخوابم و سرحال بروم سالن !! البته خواب قبل از بازی هم شرایط ویژه می طلبد ، مخصوصا اینکه باید خیلی آرام و طبیعی از خواب بیدار بشوم و اگر بر اساس اتفاقی ( مثلا زنگ تلفن یا آیفون  و ... !!) بوده باشد تا یکی دو ساعت تپش قلبم نمی گذارد در آن سطح آرامش مطلوب باشم !؟ آدم اگر متولد ماه مهر باشد ؛ همان ماه میزان (!) باید مواظب بهم نخوردن تعادلش باشد !! وقتی داشتم برای خواب آماده می شدم چشمم به کتاب " خرمگس " افتاد ... روزو اول 30 صفحه خوانده بودم و چیزی بیادم نیافتاده بود ، بین دو نوبت خواندن آن حدود سی سال فاصله افتاده بود !! و در نوبت بعدی تا صفحه ی 70 خواندم و کمی حساب کار دستم بود ولی باز نامفهوم بود !! دیروز همینطور که عزم خواب داشتم تا صفحه ی 250 را خواندم و البته که دیگر نشد که بخوابم چون وقت قرار رسیده بود و آماده شدم برای رفتن به سالن !!! متوجه شدم که داستان آنطور که فکر می کردم یکپارچه و جالب نیست ، شاید بهمین دلیل زود از یادم رفته بود (!) من با برخی مطالعاتی که داشتم سالهای سال زندگی کرده ام (!!) البته ناگفته نماند که ترجمه ی ناهنجار و غلط املائی هم مزید بر دلسردی بود ... کتابی که ویراستاری می شود نباید غلط تایپی داشته باشد !! ( حالا خوبه نوشته های من سرشار از انواع غلط تایپی می باشد !! )

 

بازی هم خوب بود و هوا هم که آخر پائیزی و سرد!! موقع تعویض لباس برای ورود به سالن و البته در حین بازی و در انتها باندازه ی کافی سردم شده بود و برای همین بیش از حد معمول احساس خستگی داشتم ... ولی در خانه برنامه جو ردیگری تدارک دیده شده بود و وقتی رسیدم دیدم چند بادکنک روی پرده ها و کیکی روی میز است و مارد بانو و خواهر بانو در خانه ی ما هستند و بعد هم که برادربانو هم آمد و دورهمی خوبی داشتیم ... 47 را فوتیدیم و رفتیم روی مدار 48 !! البته همانگونه که نظردادم ، بعد از اینکه آدم 40 را رد می کند (!) نباید زیاد روی یکان ها حساسیت نشان بدهد ...



http://s8.picofile.com/file/8339318534/IMG_20181007_231242.jpg


اتفاقا در رختکن که بودیم بچه ها حرف از تاریخ تولدشان می زدند ، یکی می گفت که متولد 72 است ولی مردم فکر می کنند که متولد 68 است !! و همینطور می گفتند و می خندیدند و بعد من اشاره کردم که فلان دوستمان از همه بزرگتر است و متولد 41 است و آن دیگری 46 و ...  بعد از آن مابقی نسل جدید و بعد از انقلاب بودند !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
همطاف یلنیز سه‌شنبه 17 مهر 1397 ساعت 14:22 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
زندگانی مبارکتان. عمرتان پربرکت بادا
و
همطاف هم از حدود 7 سال پیش، اغلب مشهد را زیرزمینی می پیماید. اینجا دو خط مترو راه افتاده که تقریبا جاهایی که مورد نیاز منست ایستگاه دارد.
می بینید آقا، هم سریع هم راحت. نه سرما نه گرما. چون شاغل یا محصل نیستم کاری با ساعات شلوغی هم ندارم تقریبا واگن ها وقت استفاده من خلوت است.
و
گفتید خرمگس! یادم آمد درباره کتاب بیشعوری بپرسم چندی قبل خریدمش منتهی تا اینجا که خواندم چیزی ازش نوفهمیدم
گویا شما خوانده بودینش؟ یا نه؟

سلام سلام
خیلی ممنون از دعای نیک تان ...
مترو خوب است ، هرچند کمی دور از دسترس است ... البته باید تکه تکه راه اندازی شود تا مردم به آن آشناتر شده و رعایتش را یادبگیرند والا در هجوم زندگی له و لورده می شود !!

منظورتان تا اینجا کجاست !!؟؟
البته نوشتن در مورد بیشعوری مانند نوشتن در مورد ادب است !! هر چیزی که بی ادبی نباشد ، ادب است و البته که هر چیزی که شعور نباشد بیشعوری است !! جریانی تعریف می شود ، البته نوع فرهنگ اعتقادی نویسنده و جامعه و فرهنگ زیستی اش خیلی مهم است ، هر چیزی که شعور خود یا مخاطبان را تهدید بکند بیشعوری است !! شناخت بیشعوری آنقدر ملموس است که می توان ندیده از کنارش رد شد و رفته رفته به آن عادت کرد ؛ مثل جامعه ی اکنونی که ما داریم !!

نگین یکشنبه 22 مهر 1397 ساعت 15:28

سلام

اول بگم که کامنت گذاشتن بعد از همطاف بانوی نازنین کار سختیه!

هزار ماشاالله ایشون اینقدر پر انرژی کامنت میذارن که آدم روش نمیشه بعد از ایشون چیزی بنویسه!
یه قلم همین سلام سلام گفتنشون به صد تا کامنت من می ارزه!

آقا مبارک باشه .. انشاالله که عمر با برکت از خدا بگیرید با تنی سالم و دلی خوش و وبلاگی برقرار، در کنار عزیزان ...

شیراز هم مترو راه افتاده ولی مسیرهاش محدوده و هر نیم ساعت یکبار حرکت میکنه که اگه بلافاصله بعد از حرکت برسی باید نیم ساعت منتظر بمونی...

ترجمه بد و غلطهای املایی مثل سرعت گیرهایی هستن که بتدریج سرعت اشتیاق مطالعه رو کم میکنن و خواننده رو دلسرد ...
در مورد کتابهای صوتی هم لحن و مهارت راوی همین حکم رو داره ...

کتاب بیشعوری رو من نسخه صوتی اش رو دارم گوش میدم، جالبه که بعضی خصلتهایی که بعنوان بیشعوری مطرح میشه در خودم میبینم ... راوی هم همینو میگه ... در آخر هر فصل میگه کدوم یکی از این خصلتها رو در خودتون یا اطرافیانتون میبینید؟
منم با شرمندگی میگم: آقا اجازه؟؟ خیلی هاشو !!
بعدشم یواشکی خطاب به نویسنده میگم: هی آقا! بله با شمام، آیا تو چنان که مینمایی هستی؟!

سلام
خیلی ممنون از لطف شما ...
مترو تبریز درسته که در یک نیم فاز حرکت می کند ولی همین مسیرش هم طولانی و شلوغ و پرترافیک است ( شاهگلی تا میدان ساعت ) و برای همین استفاده از مترو خیلی خوب می باشد ... آنهم با تواتر حرکتی 10 دقیقه !!

انصافا کتاب خرمگس تا انتها یک عالمه غلط تایپی داشت ...

البته کتاب بیشعوری هم مخاطب خاص دارد و هم مخاطب عام !! مخاطب عام این کتاب بودن مهم است ولی نه باندازه ی مخاطب خاص بودنش !! مطمئنا نویسنده خودش در جریان نوشتن این کتاب بیشتر به خودشناسی اش متکی بوده است !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد