زنگ ورزش

امروز بعد از چند ماه تعطیلی ، زنگ زدند و قرار والیبال گذاشتند !! یادم هست که در نوبت قبل چقدر حرص و جوش خورده بودم ولی نمیدانم چرا نمی شود از خیر بعضی دوستان و اسم ها گذشت !! بعله را دادم و قرار شد ساعت 17.30 بیایند دنبالم و مرا هم ببرند ...

 

از قبل از ظهر بیرون بودم و برای بعد از ظهر هم کار داشتم ولی به خانه برگشتم تا وسایلم را ردیف بکنم و در ضمن به کسی که قرار بود بیاید دنبالم پیام دادم که اگر از سر کار به سالن می رود من با آژانس بروم و بخاطر من اینهمه راه نیاید و خبر داد که خانه تشریف دارد و سر قرار می آید !!!

تقریبا یک ربع ساعت مرا کشیک گذاشته بود و بعد آمد !! نمی دانم چرا بعضی ها به سرکوفت شنیدن راحت تن می دهند و نمی خواهند کمی سر وقت باشند !! یک پسر خوب و مرتب و با ادبی هم توی ماشین بود و به او گفتم : " تو هنوز موهایت سیاه است و شاید با دیدن من هول شدی که تو هم روزی به این روز بیافتی و موهایت سفید بشوند !! بگذار راز سفید شدن موها را برایت بگویم که از حالا پیشگیری بکنی !! هر انسانی اشتباه می کند ولی انسان هایی هم هستند که آن اشتباهات را تکرار می کنند ، هر وقت اشتباهی را تکرار کردی یک موی سرت سفید می شود !!! وقتی می گویم باعث سفید شدن موهایم این قبیل دوستان هستند ، تو باید عبرت بگیری و با این بی نظم ها دوستی نکنی !!! "

در دورترین نقطه ی ممکن سالن گرفته بودند و با احتساب یک ساعت تایم سالن (!!) حدود یک و نیم ساعت هم رفت و برگشت مان شده بود (!!) نفر هم کم بود و انگار از سر میدان شهر چند نفر را آورده بودند برای والیبال !!! گاهی اوقات از خودم حیفم می آید !!؟؟ ولی چه می شود کرد که شاعر گفته است :

" تا شقایق هست ، زندگی باید کرد !! "