یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تعجب تا کجا !؟


هنوز خیلی ها هستند که با دیدن یک صحنه ی غیرمعمول ولی قابل پیش بینی (!!) چنان تعجب می کنند انگار معجزه شده است و از آسمان قورباغه باریده است !! ما برخلاف چیزی هستیم که درصدی هایی که در حرف زدن هایمان بکار می بریم !؟!؟ مثلا یکی می خواهد از شیوع ماهواره ها در خانه ها حرف بزند ، بدون کوچکترین اغماضی عبارت " حالا دیگه همه ی خانه ها ماهواره دارند !! " را بکار می برد و به خودش زحمت نمی دهد از اعداد 80 و 70  استفاده بکند !!


 

 

کاری که بلشویک های روسیه کردند این بود که کلمه ی اکثریت را در حرفهای خود و جملات خود بکار بردند تا بگویند " ما بیشماریم ! " ولی ما از آنها هم جلو زده ایم و به جای اکثریت از عبارت همه استفاده می کنیم که اکثریت را هم در خود دارد !! ولی با همین ادعا باز هم در مقابل خیلی از دانش های سطحی اجتماعی کم می آوریم و معلوم می شود که ماهواره برخلاف ادعای خیلی ها (!!) فقط قسمت خاصی از مشغولیت ما را پر می کند!!! اوائل انقلاب که همان بعد از زمان جنگ باشد ، ویدئو جز " مغضوب علیهم " ها بود و داشتن و حمل کردنش شلاق داشت و جرم کیفری ناجوری بود !! یعنی یک خانواده بخاطر داشتن ویدئو تا مرز محروم شدن از استخدام و ... هم راه داشت !! البته توجیه خیلی ها این بود که برای تقویت زبان بچه ها و استفاده درست (!!) خریده اند ولی فیلم هایی که از زیر بغل و زیر تشک ماشین ها پیدا می شد (!!) و یا بچه ها بصورت دزدکی در خانه باز می کردند ، باعث تعجب می شد که برای خودش داستان ها دارد !!! دهه شصتی ها که زیاد ادعای سوزش دارند در خواب هم نمی توانند چنان چیزهایی را ببینند ، اینها بقول معاون رئیس جمهور دهه سوزاننده هستند تا دهه سوخته !! اینها هم پدر والدین را درآورده اند و هم پدر دولت را و هم پدر خودشان را !!!


یک خاطره یادم افتاد !!

شصت درصد (!) دهه شصتی ها محصول بدون تعارف انقلاب هستند و یک تعارف و بفرمای مذهبی !!! یادش بخیر من اوائل دهه هفتاد کارمند نهضت بودم و کسانی که نان خور زیادی داشتند از این محل به مسکن و برخی تامینات رسیده بودند !! مثلا آبدارچی هشت تا بچه داشت و افتخارش در انقلابی بودن این بود که بلافاصله بعد از اینکه در تریبون نماز جمعه گفته شده بود که اسلام سرباز می خواهد (!!!) در عرض دو سال دو سرباز تحویل جامعه داده بود !! من هم زیاد با او شوخی می کردم و به من می گفت : " ضدانقلاب هستم که 23 سال دارم و هنوز ازدواج نکرده ام !!! " خلاصه اینکه بعدها که جنگ تمام شد و روحیات انقلابی فروکش کرد و بقایای نسل اول انقلاب رفتند توی فازسازندگی و نسل دوم را ساختند که خدا را شکر تاوان ندانم کاری و ندانستن کاری های آنها را تا چند نسل دیگر باید بخورند !! من رفته بودم ماشین سازی و ان فرد هم بازنشسته شده بود و روزی او را در خیابان دیدم و احوالپرس بودم که دیدم شاکی شده است و می گفت : " این آخوندها به ما گفتند بچه بیاورید و حالا من مانده ام با این چندرغاز حقوق بازنشستگی کجای اینها را تامین بکنم !؟!؟  " گفتم :" کسی به اسم برایت نامه فرستاده بود و پشت امضا شده بود !؟ " می دانست که دارم تیکه می اندازم و حرفی نزد ، ادامه دادم : " شما فریب آخوندها را نخوردید ، شما در درون مشکل داشتید و می خواهید اشتباهتان را گردن کس دیگری بیاندازید !! وقتی در تریبون نماز جمعه گفتند اسلام سرباز لازم دارد ، چرا فقط در محله ی شما این تولیدات انجام شد ، چرا در بالا شهر کسی دُم به تله نداد !؟ حتی خیلی از خود مسئولان دو تا بیشتر بچه ندارند، در حالیکه می توانند خرج صدتا بچه را از محل درآمد مشروعشان بدهند ؛ بماند درآمد نامشروعشان !! "


داستان کجا بود !؟ ضریب بهت و تعجب جامعه !!

 

دیروز عصر رفته بودم مرکز شهر ، دقیقا میدان ساعت ( شهرداری قدیم !) که رسیدم دیدم در یک گوشه از میدان یک فولکس واگنی ایستاده است و دارد قهوه و چای می فروشد !! از این ماشین ها یکی دو تا را من دیده ام که در سطح شهر حضور دارند !! و مردمی که رد می شدند چنان با تعجب نگاه می کردند که انگار جن دیده اند ، اصلا هم چیز عجیبی نبود ... کمی بعد دو زوج خارجکی آمدند و خوش بحال شده بودند از این کافی شاپ در فضای باز و خوش و بشی کرده و قهوه سفارش دادند و روی نیمکت های کنار این ماشین-فروشنده ی سیار نشستند !! مردمی که رد می شدند با تعجب مضاعف به ماشین و ایضا به این چهار خارجکی نگاه می کردند و تعجب شان که گاه همراه با لبخند بود ، مرا یاد دوربین مخفی ها می انداخت و لبخند بعد از تعجب شدید آنها !!!

 

یکی از خارجکی ها بلند شد و برای گرفتن عکس از ماشین ، از فروشنده اجازه خواست !!! این قسمت تعجب لازم داشت (!!؟) چون ما نسل های استفاده ی آزاد از حقوق دیگران هستیم واصلا شاه را بیرون کرده ایم که کپی رایت را آزاد بکنیم !!!! و در آن لحظه که او اجازه می گرفت من بشخصه چند تا عکس از ماشین و اطرافش گرفته بودم !! قسمت جالب بعدی داستان این بود که بعد از تمام شدن کارشان ، لیوان ها را روی میز رها نکردند که خودش می آید و برمی دارد (!!) آنها را توی هم گذاشته و بردند تحویل مرد فروشنده دادند !! و یکی از مردها در حالیکه تشکر می کرد با او دست دادو یکی از خانم ها هم می خواست بعد از تشکر دست بدهد که با تشکر ژاپنی مرد روبرو شد و یادش افتاد که " دییر ایز ایران !! " اینجا می شود مال یتیم را خورد (!) ولی باید مواظب بود که دست به او نخورد ، چون گناه کبیره است !!!

 


 

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد