یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر تو را می خواند ...

 

دیشب قرار گذاشتیم و امروز صبح باتفاق فوتورافچی و بانو راهی ددر شدیم ...  خیلی اوقات رفتن بهتر از نشستن است !!

کله ی صبحی به هر کدام از باجه های بانک مراجعه کردم بعد از کلی خوش و بش و ... از دادن پول شرمنده بودند ، یاد راننده تاکسی های جنتلمن افتادم که وقتی یک خانم تنها سوار می کنند ، یک تنه می شوند رابین هود شهر و از بدو سوار شدن سر صحبت را باز می کنند غالبا هم بحث از جوانمردی های خودشان است !! البته من پرکاری چانه شان را از بیرون دیده ام و شرح داستان هایشان را از دوستان شنیده ام !!! 

 

صبحانه را همان خروجی شهر خوردیم که فوتورافچی حسرت بدل نمانده باشد !! بعد از مسیر ییلاقی باباباغی و مشکعنبر راهی منطقه ورزقان شدیم ...  

 

بعد از عبور از گردنه ی مشکعنبر اولین چیزی که توجه مان را جلب کرد روستاهای زلزله زده ای بود که حالا مانند شهرک های جدید دیده می شدند ، این منظره مخصوصا در روستاهایی که تخریب بالایی داشتند دلچسب تر است ... 

 

دومین منظره تماشای چادرهای هلال احمر بود که بعد از اسکان اهالی در خانه های جدید به مزارع و باغات منتقل شده اند و جای خانه باغ را گرفته اند ... 

 

  

 

http://s2.picofile.com/file/7926454408/2013_09_06_1905.jpg
 

 عکس ها از دور گرفته شده اند ولی تازه ساز بودن ساختمان ها معلوم است ...

 

برای چایی در قهوه خانه " عمو رجب " توقف کردیم و یک خوشان خوشان اساسی راه انداختیم ، عمو رجب هم در کار ساخت و ساز خانه ی جدید بود ...  فوتورافچی که یک ساعت قبل خامه عسل خورده بود هوس املت کرد و با تشویق من بلند شد تا خودش املت را بپزد و باتفاق هم خوردیم !! چند تا فلفل هم آورد که شدیدا تند بودند و در حالی که دهانم می سوخت به عمو رجب گفتم : " یکی از اینها را زیر سماور بگذاری آب را می جوشاند !! " خلاصه اینکه خودش چند تایی جدا کرد و برایم آورد و بعد از اینکه یکی را خوردم پرسید : " چطور بودند !!؟ "  گفتم : " فلفل باید کمی تند باشد ، فلفلی که نسوزاند چه فرقی با تره دارد !! فقط قبلی ها خیلی غیرتی بودند و اینها بی غیرت هستند !!! " هم بابت پختن املت بعد از صبحانه ی اساسی به فوتورافچی گیر دادم و هم اینکه بیشتر از او املت خوردم !!!

 

خیلی ها در بلبشو بازار زلزله بی نصیب نماندند و صد البته که سوءاستفاده در کوتاه مدت شاید به نفع باشد ولی در دراز مدت کار دست آدم می دهد ، خیلی ها به خیال کمک های مردمی و دولتی خودشان را زلزله زده نشان دادند ،البته که آنها هم از این کمک ها بهره مند شدند ولی چیزی که از دست دادند بمراتب از آثار زلزله بدتر بود ، آنها شخصیت شان را از دست دادند و تبدیل به گداهایی شدند که همیشه نگاهشان به دست مردم مانده است !! 

 

ادامه ی مسیرمان بطرف جنگلهای آوان بود ، در سفر پائیزی پارسال تقریبا به اواخر شادابی جنگل رسیده بودیم و امروز می رفتیم ببینیم ته مانده ی تابستانی منطقه چگونه است !! مسیر طولانی و خسته کننده میانی را تا روستای آوان رد کردیم و با دیدن دورنمای ساده و روستایی که تماما با مصالح منطقه ای است و نازیباترین ساختمان آن مدرسه ای است که از دور توی ذوق می زند خستگی مان رفع شد ... یک رشته کوه رنگی که من به آن کوههای ادویه می گویم تقریبا از زنجان تا نزدیک های جلفا کشیده شده است که با توجه به نوع خاکش در تمام مناطقی که دیده می شود خشک است و تنها زیبایی اش لایه های رنگی آن می باشد که در برخی مناطق مانند ابتدای جاده تبریز - اهر و اطراف اتوبان تبریز - تهران در منطقه هشترود بسیار دیدنی می باشد !!  

 

  

روستای آوان ...
 

سال پیش فکر می کردیم که ادامه جاده تا ییلاقات آوان ادامه دارد ، ولی امروز ادامه راه را رفتیم و به یک روستای بزرگ دیگر رسیدیم ، بهرحال سعی بر این بود که جاده را تا 150کیلومتری نشانگر برویم و برگردیم که جاده بیشتر از 143 تا از تبریز نبود !! 7کیلومتر مانده را نوشتیم به بدهی فوتورافچی که در شهر ما را بگرداند !!

از همان چشم انداز پائیزی سال گذشته چند تا عکس گرفته و استراحتی کرده و برگشتیم ... 

 

 

  

 

 

مسیر بازگشت مان از راه ارزیل - تبریز بود . 

  

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 23:31

امیدوارم خوش گذشته باشد در سالهای نه چندان دور گذشته هر بار مسیر مشکعنبر را میرفتم چیزی معادل هزار دلار به نرخ آنروزها خرج ماشینم میکردم 400 تا 500هزار تومان ( کمک فنر و جلوبندی و غیره ) شکر خدا اینروزها با اصلاح وضع جاده ها و البته ماشینهای خوب این هزینه ها از گردشگران کم شده و در عوض هزینه زیادی رودست طبیعت گذاشته ، از قول بنده خدمت استاد فوتورافچی سلام مخصوص برسانید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد