یاد یار ...

امروز مثلا مرخصی بودم .... 

طبق معمول از ساعت 7/30 تلفن ها بکار افتادند و تا همه بدانند که من نیستم ساعت 8 شده بود !! اگر کمی حواسشان جمع باشد از همان دقایق اول از رفتار گربه ها می توانند بفهمند که من نیستم !!!

شب هم از ساعت 12 تا 3 بامداد مشغول به شب زنده داری پای چت باکس بودم و با یکی از دوستان خیلی دور و در عین حال خیلی نزدیک چتالوژی می کردیم !! حیف که نمی شود حرف های چت باکس را روی وبلاگ ریخت ، نه اینکه خصوصی هستند بلکه برای اینکه حوصله ام نمی کشد ... دوستم دست روی دلم گذاشته بود و منهم به تلافی دست گذاشتم روی قلوه اش تا بداند منهم خدایی دارم !!! 

حوالی ساعت 11 به دوستی که در ترکیه دکترا می خواند و  برای مرخصی پایان تحصیلات آمده زنگ زدم و قرار گذاشتم چند قدمی باهم باشیم و ناهار هم روش !! این دوست من از دوستان زمان سربازی و بعد از آن از دوستان اوایل سرگردانی من محسوب می شود و اهل ذوق و احساس و دارای طبع شاعرانه و ... می باشد ، و باهم خاطراتی داریم که از باد و باران نیابد گزند !! 

کمی به خوش و بش گذشت و وسط شلوغی بازار که مسیرمان بطرف غذاخوری مشهور " حاج علی " بود !! خبر فوت یکی از دوستان زمان سربازی را داد ، شوق دیدار و شلوغی بازار و تلخی خبر جوری بود که انگار نشنیده باشم !! تازه حوالی عصر در ماراتن قدم زنی یادم افتاده بود و داشتم آن را نشخوار می کردم !!! 

سر میز ناهار کلی با سر گارسن کل کل کردم و حسابی کیفور شدم ، یکی از دلخوشی های من در رستوران ها سر به س گارسن گذاشتن است !! بعد هم که ناهار را مفصل و بدون کوچکترین توجهی به کالری خوردم و در انتها دوستم را با تاکسی روانه قرار دیگرش کردم و به خانه آمدم ... البته سر راه سری هم به یکی از دوستان زدم و سلامی که برایش از چت باکس حواله شده بود را رساندم ، یعنی امانت داری و امانت رسانی در حد لالیگا !!!

بعد از ظهر نوه ها در خانه مشغول گیم بازی کرن بودند و من تا عصر پشت کامپیوتر در حال انواعی از اتلاف وقت های لهو و لعب گونه !!! حوالی ساعت 8 از خانه بیرون آمده و حدود 2/45 دقیقه راهپیمایی داشتم ، مسافرها را راهنمایی می کردم و آرام به جریان زندگی روزمره مردم نگاه می کردم ...  

توی راه برای برنامه ی ددر فردا قرار گذاشتیم و ...