یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

آب در سربالایی !!


ما یک مثل داریم که چند وجهی است و کاربرد های مختلفی دارد ، حالا اینکه مثل معادل آن چی باشد را کاری ندارم ولی ترجمه ی تحت اللفظی اش می شود : " مرده بلند شده مرده شور را می شوید !! " از معنی آن هم پیداست که زمانی بکار می رود که جریان برعکس شده باشد و آب ها سربالا برود ...

 

 

قبلا هم ذکر خیری شده بود از یک مثلث شوم در کارخانه ی ما !!! سه تن از همکاران ما که غالبا چهارنفر هم دیده می شوند یک ماراتن اساسی گذاشته اند برای خساست و نم پس ندادن و کم کم این کار را تبدیل به یک ارزش در بین خودشان کرده اند !! شاید شما هم دیده باشید که وقتی شخصی که دارای یک صفت منفی است در جمع قرار می گیرد خودش را جمع و جور می کند و خداخدا می کند که کسی کارش نداشته باشد ولی وقتی چند نفر با همین صفت مشترک کنار هم باشند بلافاصله دلایل خاص خودشان را آورده و همدیگر را تائید کرد و دیگران را محکوم می کنند !!


امروز رفته بودم به مقر خساست (!) و به یکی از همکاران دائم الچرت اشاره کرده و به دیگری گفتم : " بهترین وقت برای ددر رفتن است ، چند روزی باتفاق خانواده بروید ددر !! " اولین جواب برای این سوال مشخص است ؛ کجا !؟!؟ یکی نیست بگوید راه بیافت و برو همه جا دیدنی و ددر در کردنی است !! من بعد از سالها ددر رفتن به این نتیجه رسیده ام ، در هر کجا که زندگی جریان دارد جذابیتی وجود دارد که آن مردم را در آنجا نگهداشته است ، فرقی نمی کند این محل در دل جنگل باشد یا وسط کویر ... ولی کسانیکه ددر می کند خیلی فرق می کند که کجای فرهنگ ددر رفتن باشند ، آدم باید ددر رفتن را از سر کوچه آغاز بکند و نسبت به پیشرفت فرهنگی مسافت هایش را بیشتر بکند والا همه دوست دارند بروند بهترین جا را ببینند ، یکی نیست بگوید مگر تو آمادگی رفتن به بهترین جا را داری !؟!؟! معلوم است که پول یکی از شروط آمادگی است ولی همه ی آن نیست ، آن وقت همین می شود کسانی که هنوز در ابتدای ددر رفتن هستند یکهویی سرازیر شد و همان بهترین جاها را تبدیل به زباله دانی می کنند !! 


خلاصه اینکه تلاش های اولیه من در براه آوردن آن همکار فائده ای نداشت و همکار دائم اللچرت هم بیدار شد و قاطی بحث شد ، گفتند برای پسرت تولد بگیر تا بچه ها را بیاوریم سرشان گرم شود ، ولی این همکار ما یک نع اساسی گفت و ادامه تلاش ها هم به جایی نرسید ... من مجرد و بقول یکی از همکاران بی خانواده داشتم برای متاهلین آداب زندگی یاد می دادم !!


تا اینکه همان همکار اولی به من گفت : " بیا و تو همه را مهمان کن و از طرف این همکار برای پسرش تولد بگیر تا بیائیم و ... " گفتم : " این یک فقره واقعا در وبلاگ نوشتن دارد ، من برنامه بگذارم که شما دورهم باشید !! "


===


دیروز رفتم فوتبال ، البته ظهر یادم افتاده بود که باید وسایل می آوردم ، تقصیر منهم نبود ، در برنامه ی زندگی من روز تعطیل یعنی جمعه و بخاطر اینکه دوشنبه تعطیل بود ، سه شنبه را با شنبه اشتباه گرفته بود ، زنگ زدم به خانه و مادرجان ساکم را با آژانس برایم فرستاد !!! آنقدر دویده بودم که عرق از پیراهنم چکه می کرد ...


بعد از بازی رفتیم مجلس ختم مادر یکی از همکاران و بیرون آمدنی من در حال عرق ریختن بودم ، به دوستم گفتم : " حالا هر کسی مرا ببیند فکر می کند لابد مسجد خیلی گرم بود که این چنین به عرقریزی افتاده ام !!!!


بیرون مسجد در حال سوار شدن به ماشین یک خانم ظاهرا خوشتیپ داشت از پشت فرمان برای من ادا درمی آورد ، دوستم که متاهل تشریف دارد خیلی زودتر از من متوجه شده بود به من گفت : " آقا با تو کار دارد !؟ " گفتم : " بعد از یک بازی خسته کننده در این هوای گرم ، مادام لوپز هم نمی تواند حواس مرا پرت بکند چه برسد به این ام کلثوم !! " بعد هم کلی یاد کلثوم افتادم در سریال فریها !!!!

  

نظرات 1 + ارسال نظر
Ali چهارشنبه 13 شهریور 1392 ساعت 19:04 http://funday.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی داری اگه تونستی به وبلاگ من هم سر بزن. (با تشکر)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد