یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دو ساعت در غروب شهر ...

 

دیروز تا عصر خانه بودم ، حوالی غروب بود که به هوای قدم زنی از خانه بیرون رفتم، مسیر قدم زنی من مشخص است و نسبت به حوصله ام می توانم دور کوتاهتری را انتخاب بکنم ، جلوی مسجد صاحب الامر که رسیدم صدای قرآن و اذان بلند شد ...

   

یکبار به دوستی که در کانادا داشتم و از من دعوت می کرد بروم آنجا گفته بودم : " یعنی آنجا هم می شود صدای اذان را مثل تبریز شنید !؟ " صدای اذان در تبریز کمی با دیگر جاها متفاوت است ، گاهی اوقات در یک فاصله ی نسبتا نزدیک ، دو مسجد قرار دارد و موقع اذان هردو قرآن و اذان پخش می کنند و یک بلبشویی می شود که بیا و ببین !! یکی از این نقاط بلبشوخیز دم غروب و موقع اذان ظهر ، دو طرف پل دارایی یا همان پل صاحب الامر است !! از این طرف صدای بلندگوهای مسجد صاحب الامر می آید و از آن طرف صدای قرآن و اذان مسجدآیت اله مطهری ( اشراقی ) !!

 

من بشخصه خیلی خوشم می آید ، انگار دارم خط نقاشی نگاه می کنم !! برخی ها حتی به صدای اذان هم تحمل شان نمی رسد ، یکبار توی تاکسی بودم و داشت اذان پخش می کرد و راننده موج را برگرداند و گفت : " هرجا هم می زنی قرآن پخش می کند !! یک ذره دلخوشی توی شهر وجود ندارد !!" نمی دانم کدام یک از دوستان کنارم بود ، چشمکی به دوستم حواله کرده و به راننده گفتم : " برای تو که فرق اذان و قرآن را نمی دانی همه جور دلخوشی فراهمه ... !! "

 

برخی ها می روند نمایشگاه خط و هی زور می زنند تا تابلو را بخوانند ، حتما برای شما هم پیش آمده است ... ولی برای کسیکه بموقع مطالعه ی شعری داشته است و می تواند با دیدن یکی دو کلمه،  شعر را بخواند که کدام است ، لذت در تماشای رقص قلم و موزونی نوشته است !! کارگاه حکاکی با لیزر دوستم یک سری از این طرح ها و نقوش اسلامی روی چوب کار کرده بودند و من یک تعدادی با خودم داشتم که حالا برده ام کارخانه ، تماشای این تابلوها برای کسیکه می تواند ببیند یک جور است و برای کسیکه بتواند بخواند و ببیند یک جور دیگر است ...

 

برگردم از سر پل تعریف بکنم ؛ صدای دو اذان متفاوت که مطمئنا خالی از غرض و مرض نبود (!!) دقیقا روی پل بهم می خورد و من ایستاده تا هم در آن نمای غروبی مسجد را تماشا بکنم و هم اذان ها را گوش بدهم ... مثل قایقرانی در آبهای خروشان بود که معلوم نمی کند کدام جریان از کجا به قایق ضربه می زند و در همین موقع صدای موتورهای یک هواپیما هم به صحنه اضافه شد ؛ مسیر فرودگاه جوری است که هواپیما ها بالای سر محله ی ما که می رسند یک موتور را خاموش می کنند شاید هم دنده کم می کنند...  ( مثل قایقرانی در آبهای خروشان که ا زتی وی دیده ایم !! این یک مورد را هم از یک دوست تازه خلبان شده شنیده ایم !! ) خیلی ها را نمی دانم ولی من یکی ، از این مورد در ابتدای قدم زنی خیلی خوش بحال شدم ... یک عکسی هم با موبایل گرفتم ؛ زمانی که هواپیما بالای مسجد رسیده بود ... ولی توانایی موبایل و فاصله ی هواپیمای در حرکت و نور ناکافی غروب و ... عکس بدرد بخور از آب درنیامد و باید هزار تا قسم بخورم تا بتوانم ثابت بکنم چیزی که آن بالاست لک لک نیست و هواپیماست !!!

 

مسیرم را بطرف ابتدای دارایی و بعد میدان ساعت و آبرسان ادامه داده و همان مسیر را برگشتم تا میدان عتیق و از ششگلان بطرف محله مان پیچیدم ... دقیقا مقابل فرعی بیمارستان کودکان یک ماشین بدون ایست و یک نیم نگاه مستقیم عرض خیابان را رفت به کوچه ی مقابل !! و بدنبال آن صدای ترمز های شدید و چند برخورد شدید شنیده شد ... صدای خرد شدن سپرها و چراغ ها معلوم بود !! یکی از راننده ها و شاید یکی از همراهان و شاید هم راننده ی موتوری پیاده شد و بلافاصله بطرف آن یکی راننده حمله برد و کشتی کج همراه با فحشهایی که سرمای آذرماه از گرمای آنها نمی کاست شروع شد !!! همه شان ناحق بودند ... هم آنکه عین گاو وارد خیابان شده بود و هم آنها که مقابل تقاطع سرعتشان بالای هشتاد تا بود !! یعنی راهنمایی چرا تابلو می زند که سرعت 30 تا باید باشد !! فکر کنید سر تقاطع پشت سری ها به جلویی ها چراغ می دهند که زود باش برو و یا راه بده ما برویم !! عصر روز تعطیل برای کدام کار ضروری خدا می داند !! ؟؟ خیابان های شهر یک باغ وحشی شده است که کشتی نوح اندازه ی یک بن بست آن نمی شود !!!

 

یک زوج جوان ایستاده بودند تا صحنه را بدقت ببینند و شاید هم داشتند فحش ها را ازبر می کردند برای روز مبادایشان !!! یک خانم مسن به من گفت : " آقا بروید آنها را از هم جدا بکنید ، حالا همدیگر را می کشند !! " سری تکان داده و گفتم : " مادر من ... وقتی دو تا احمق توی خیابان باهم گلاویز بشوند ، بهترین کار برای عاقل این است که توی کوچه بپیچد !! "

 

تقریبا دو ساعت قدم زنی داشتم ، با ابتدایی شیرین و انتهایی تلخ !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 17:50

سلام و درود بر جناب دادو

پسرم وقتی دنیا اومد تا هشت ماهگی شبانه روز جیغ میزد!
و هشت ماهگی به طرز معجزه آسایی خوب شد !!

یعنی شب و روز دست از جیغ زدن بر نمی داشت و هرچقدر هم دکتر می بردم میگفت کاملا بچه سالم و سرحالیه وزنش هم مرتب اضاف میشد فقط این اعصاب و روح و روان ما بود که روز به روز تحلیل می رفت

غرض از اطاله کلام ! شاپسر به هیچ ترفندی حاضر به ترک جیغ زدن نبود ، مگر زمانی که صدای اذان بلند می شد
شاید باور نکنید ولی زمانی که اذان پخش می شد چنان آرامشی در چهره این بچه چند ماهه می دیدم که برای خودم هم باور نکردنی بود .. آروم بود و لبخند می زد ...
و من آرزو می کردم ای کاش همیشه از بلندگوهای شهر صدای اذان پخش می شد !

در مورد رانندگی و خلاف اومدن ها و بدتر از همه دعواها و فحاشی ها نگید که دلم خونه
گاهی وقتی راننده ای خلاف میکنه پسرم میگه نگاه کن مامان عین گاااااااااو پیچید جلوم !
میگم مامان جان بیچاره گاو چه گناهی کرده که باید چنین موجود نادانی رو به اون نسبت داد ؟

که بقول شاعر : گاوان و خران بار بردار / به زآدمیان مردم آزار ..

سلام
من همیشه از صدای اذان خوشم می آید ؛ حتی اگر شخصی که صدای خوبی ندارد و حتی غلط غلوط اذان بدهد بازهم زیاد حساسیت نشان نمی دهم ، بهانه دستم افتاد برای نوشتن یک پست در همساده ها با عنوان اذان ...

البته برخی ها بر اساس عادت به دیگران لقب گاو و گوسفند و ... می دهند و برخی ها نسبت به کاری که کرده لقب می دهند؛ اصولا کسی که بدون ملاحظه و رعایت حق تقدم از فرعی به اصلی بپیچد مصداق بارزی از گاویت می باشد !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد