روزی دیوجانس ـ یکی از انسان های برجسته ی روزگار ـ از اسکندر پرسید: " در حال حاضر بزرگ ترین آرزویت چیست؟ "
اسکندر جواب داد: " بر یونان تسلط یابم. "
دیوجانس پرسید: " پس از آنکه یونان را فتح کردی چه؟ "
اسکندر پاسخ داد: " آسیای صغیر را تسخیر کنم. "
دیوجانس باز پرسید: " و پس از آنکه آسیای صغیر را هم مسخر گشتی؟ "
اسکندر پاسخ داد: " دنیا را فتح کنم. "
دیوجانس پرسید: " و بعد از آن؟ "
اسکندر پاسخ داد: " به استراحت بپردازم و از زندگی لذت ببرم. "
دیوجانس گفت: " چرا هم اکنون بی تحمل رنج و مشقت، به استراحت نمی پردازی و از زندگی ات لذت نمی بری؟ "
======
تفسیرنوشت :
دیوجانس بدبخت نمی دانست که اسکندر مقداری خرده شیشه روحی داشت و باید برای رفع آن مقدار زیادی وقت و انرژی تلف می کرد!!