یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

صبح تا ظهر بروایت تصاویر

 
امروز تعطیل بودیم و یک خواب بی استرس داشتم تا خود خود صبح ؛ بعد هم آماده شدم تا بروم دوستانی که در ایام تعطیلی یا مرخصی می شود دید را ببینم !! حس خوبی داشتم و دوست داشتم آن حس را همینطور داشته باشم ، برای همین در حالیکه حواسم به همه چی بود راه افتادم ...
  
اولین منظره ای که شاید بندرت کسی را جلب کرده بود ، رودخانه مرکزی شهر بود ، اینجا عموماً همینطوری است ، مگر اینکه باران خوبی ببارد و آبش را زیاد بکند ، ولی همین آب اندک انعکاس خیلی خوبی از آفتاب بالای سرش را داشت و انگار برخاالاف زمان های دیگر که زباله و آشغال می برد داشت نور می برد ، منهم ایستادم برای تماشایش ؛ آنهم جایی که حرکت مردم بنوعی سرعت می گیرد !!
 
http://s6.picofile.com/file/8210032734/IMG_20150903_104150.jpg
 
بعد واردبازار فرش شده وکمی پیش دوستم نشستم ، طبق معمول آنجا یا غیبت در صدر مجلس است و یا حرف از پول است ، نه بدرد دنیای من می خورد و نه بدرد آخرتم ، دوستم در حال جداکردن تابلو فرش ها برای ارسال به پرداخت بود که چند تا عکس ازو گرفتم ، البته این عکس را در خانه برش دادم و بنظرم زیبا آمد...
 
http://s3.picofile.com/file/8210032792/IMG_20150903_132721.JPG
 
بعد رفتم بازار های دیگر را دوری زدم و با چند نفر خوش و بش کرده از آن سر بازار خارج شده و سری به بازار لوازم التحریر زدم ، سرشان زیادی شلوغ بود ، هم خانواده ها و هم لوازم التحریر فروش ها برای خرید آمده بودند ، مجالی برای قیمت پرسیدن نبود ، آن قدر اقلام رنگوارنگ مدرسه در بازار هست که آدم می خواهد دوباره برود از اول ابتدایی را دوره بکند !!
 
بعد از پرس و جو کردن در مورد چند قلم جنس که بدرد طراحی های اوقات فراغت من می خورد (!) دوباره برگشتم بازار سنتی و این بار رفتم دالان ها و تیمچه هایی که خیلی وقت است نرفته ام را ددری دور زدم !! و وارد بازار کفش فروشان شده و سراغ دوستم رفتم ، اینهم شاهد ...
 
http://s3.picofile.com/file/8210032626/2015_09_03_17_10_14.jpg       http://s3.picofile.com/file/8210032650/IMG_20150903_135536.jpg
 
http://s3.picofile.com/file/8210032850/IMG_20150903_122014.jpg
 

طرف های ظهر شده بود و باتفاق هم رفتیم تا در بازار ناهار بخوریم و یاد ایامی بشود، سر میز ناهار چند تا تلفن مدل کوهنوردی به این و آن داشتم و یک عالمه دلخوشی کردم ، اینهم مدرک جرم ...

 

http://s3.picofile.com/file/8210032926/IMG_20150903_142115.jpg

 

نظرات 4 + ارسال نظر
GRBL پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 18:37

پست تون یادم انداخت که شهریور نصف شده و ای دل غافل.... باید برا کلاس اولی ها بفکر کادو باشم!
کاملا رفتم تو حس و حال دوران مدرسه، لیوان،دستمال، دفتر،کتاب... خلاصه همه چیزو نو می کردیم ولی متاسفانه انگیزه ی نو برای درس خوندن نداشتیم!!!

همطاف یلنیز پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 21:49

سلام سلام
خداییش نور جاریست در این جوی
و
انگار تابلوفرش ها رو کیلویی می فروشند! والا

سلام
شاید ... کیلویی تقریبا 150 - 100هزار می افتد!!

همسفر شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 09:49

آب در کوزه و ما گرد جهان میگردیم !
یکی از تابلو وان یکادها رو میفرستادین آدرس من ، حساب میکردم خووووو !!

سلام
از عکس هایی که در دور جهان گرفته اید ما را محروم نکنید !! هر وقت اراده کنید تابلوها در چندقدمی شماست ...

کمال شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 10:00

سلام یک شعر ترکی است که میگه :
نه تو لیلا هستی! نه من مجنون !بلکه یک شب مست کردیم و سر خوش هستیم.
حق دار ۰۰۰طفلک آدم بعضی وقت خیالات می کنه...عیب نداره جونه !
حق دارن مردم عکسی که اینطوری گرفتی مردم شهرهای دور فکر میکنند فرش در تبریز کیلوی عرضه می کنند.....عوض اینکه اخلاقای بد از من یادبگیری لااقل عکاسی را خوب یاد میگرفتی.

سلام
اولندش که مجنون بودن شرایط می خواهد ، به مستی یک شب و سرخوش بودن گهگاهی نیست !! دومندش که عکس بزرگ بود و سوژه های زیادی تویش بود ، این مقدار را کیلویی حساب کردیم !! سومندش مگر اخلاقهای بد تو فرصت برای یادگیری گذاشته اند !! چهارمندش من برای وبلاگم عکس می گیرم نه برای دیوار نمایشگاهها !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد