یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

در طول مشاوره ...

 

دوستی زنگ زده بود برای مشاوره وقت می خواست ... گفته بودم که به دلیل مسافرت خارج از کشور تا سه ماه به کسی وقت نمی دهم ولی چون آشنا بود و قبول کرد زیرمیزی کمی اضافه بدهد برای همین قبول کردم و پریروز چیزی حدود 3.5 ساعت در خدمت دوست بودم ...

 

 

دوستی که شرح حالش رفت دانسته رفته بود توی یک هچل از نوع ندانسته !! و حالا چند سالی بود بتلافی آن دانسته ندانستن درجا می زد و خلاصه اینکه مجبور شدم کمی روشن اش بکنم که اوضاع از چه قراری است و خوشبختانه نشان می داد که هر سه چراغ مغزش روشن شده است !! البته قرار بود با همسر بانو بیاید ولی خودم خواستم تا تنها بیاید تا کمی راحت مشاوره بدهم ، چون سابقا کمی باهم همکاری داشتیم خوش داشتم کمی با او به مزاح برخورد بکنم و از کنایات چند پهلو استفاده بکنم !!


ضمن هدایت های روشنگرانه چند نکته ی خاص هم به زبانم آمد که قرار شد آنها را حلق آویز گوشش بکند ( یعنی حلقه بکند و در گوشش بیاندازد ! ) دیروز در خانه مشغول ولگردی در وب بودم که یک سخن سرا دیدم که در آن جملات مثلا ناب (!!) را قاب گرفته بودند ، خوب که نگاه کردم این سه گفته را انتخاب کردم ، اینها دقیقا همان هایی بو که آن شب به دوستم می گفتم ، مشمول الذمه هستید اگر فکر بکنید قبلا دیده بودم !!


لازم نیست آدم برای یاد گرفتن همه ی کتاب ها را بخواند ، زندگی خودش آنچه لازم است را به آدم یاد می دهد ... آنهایی که زیاد می خوانند در بند دانسته هایی که معنایش را نمی دانند گرفتار می شوند!!

 

http://s3.picofile.com/file/8204497168/11737931_813031232127408_6307856963838649151_n.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8204497126/11755922_811439368953261_881662785213639719_n.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8204497092/11012189_819297078167490_7929272087534842398_n.jpg


http://s3.picofile.com/file/8204497050/11816998_819326444831220_4477433117877969477_n.jpg

 

===


یک جایی انتخاب کرده بودیم تا دوستم با حواس جمع به حرفهایم گوش بدهد و برای همین طول و عرض خیابان را چندبار گز کرده بودیم ، از حسن اتفاق ( که حضور ما باشد !! ) یک اتفاق ناگوار افتاد و یک فروند پرشیا که برای پارک شیرجه رفته بود یک جای خالی را ندید و چرخ جلو افتاد در یک گودال از نوع کنار خیابانی !! مسافران هم پیاده شدند که شامل دو تا نازی با یک مامان نازی بودند ، یعنی در این اتفاق کوچکترین فایده ای نمی توانستند داشته باشند !!

 

یکنفر عابر بلافاصله طرف ماشین رفت و گفت : " جک را بیرون بیار تا کمی بلند کنیم و ماشین بیرون بیاید !! " من گفتم : " بدنه ماشین در دو طرف چرخ روی زمین هستند و چرخ آزاد است ، کجا می خواهی جک بگذاری ... این کار چند تا جوان می خواهد تا ماشین را بلند و کمی به عقب هل بدهند ... " آن مرد گفت : " نمی شود !! " یک جوان در گوشه ی خیابان ایستاده بود بطرف ما آمد ، به آن مرد گفتم : " تو هم از یک گوشه ای بگیر تا فکر کنند باهم این کار را کردیم ولی زیاد زور نزن که برایت خوب نیست !! " و هلا یک دو سه ... ماشین را انداختیم بیرون ...

 

به دوستم گفتم : " تو فکر می کنی برای حل مشکل تو اینهمه راه آمده بودیم اینجا !؟!؟ ما آمده بودیم اینجاحرف بزنیم تا این اتفاق را برطرف بکنیم !! "

 

نظرات 5 + ارسال نظر
____ پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 16:19

سلام
شما مشاور هستید عایا؟

سلام
صرفا برای آشناهای خاص !!

نیلوفر پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 16:36 http://yoyo-man.mihanblog.com/

سلام ....خسته نباشید..از اینکه این سایت رو تازه کشف کردم خیلی خوشحال شدم.....
6518

آسمان پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 22:05

یعنى نمیشه مشاور ما باشید؟
یا به مشاورى پیشنهاد کنید؟
آکادمیک خوندین یعنى؟

چرا که نه !؟

آسمان جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 00:57

واقعا؟
چطور میشه باهاتون صحبت کرد؟

سلام
همینجا ...
برای جواب ایمیل درج بکنید...

نگار سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 00:18 http://heavenward.persianblog.ir

سلام جناب دادو
خوبین ایشالا؟
تمام متن زیباتون یه طرف و پاراگراف آخر یه طرف.

سلام
کامنت شما که رسید ، بهتر هم شدیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد