یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ما آمدیم ...


پنجشنبه عصر در یک برنامه ی انفجاری قرار شد برویم ددر ، قصدمان رفتن به سرعین بود و یک حضور دورهمی از نوع رفقا در آپارتمان فامیلی یکی از دوستان (!) اخیراً ساخت و ساز در سرعین خیلی بالا گرفته و تا چند سال دیگر بیشتر شبیه اروپا خواهد شد و ملتی که در تحریم کمرشان خم شده (!)  می روند و آنجا آپارتمان می خرند تا هر وقت رفتند راحت باشند ...

 

 

چیزی که زیاد است پول ، حالا نِق و نوق هم زیاد است !! و زِر و زور هم همچنین  !! ولی نمادها چیزی دیگر نشان می دهند و نمودها از چیزی تعریف می کنند ، برج سازی رونق یافته است و منطقه ای که در زمانی نه چندان دور تفرج گاه چوپانان بود و آب های گرم طبیعی برای تن شوئی روستائیان و گوسفندان ، امروزه زیر پای ماشینهای مدل بالا گم شده است ، با مهمان هایی از همه ی اقوام و شهرهای دور و نزدیک ، طوری که آدم دست به موبایل می شود که ببیند فلان شماره پلاک برای کدام شهر است و می بیند از استان سیستان و بلوچستان !!! عمراً اگر رضا شاه در خوابش هم این داستان را می دید !!


برنامه ی ددری ، برنامه ی کاری ام را بهم زد و جمعه را که باید سر کار می رفتم تعطیل کرده به سرعین رفتم ؛ برنامه ی ما با دبه درآوردن دوستان یک ساعت به عقب انداخته شد و من که بهمراه یکی از دوستان بودم از فرصت استفاده کرده و ماشین را دادیم دست میزان فرمان و ... که به ادعای استادکار ده دقیقه کار داشت ولی یک ساعتی وقت گرفت !! با کمی تاخیر موجه و غیرموجه راه افتادیم و نیمه شب بود که به سرعین رسیدیم  !! مرکز شهر شلوغ بود و پیاده و سواره نصف شب را شبیه عصر کرده بود ، این شهر انگار خاموشی ندارد ، حتی بسته بودن استخرها هم شهر را تعطیل نمی کند ...


به برجی که در انتهای شمال شرق سرعین بود رفته و رحل اقامت افکندیم ... سرعینی که من دیروز دیدم واقعا بزرگ و زیبا شده است ، البته اگر در سالهای بعد ، عده ای بزرگ شدنش را بدون حساب کتاب قلمداد نکنند و حداقل ترین های اصول شهرسازی در آن رعایت شده باشد !!( بجز گرفتن عوارض نوسازی و ساخت و ساز )


وارد آپارتمان که شدیم دوستان رفتند سراغ بساط منقل و کباب و ... و من یک تابلو به دیوار کوبیدم که از محصولات ذهنی خودم و کارگاه حکاکی لیزری  دوستم بود ، یک تابلو با شعری زیبا بصورت شکسته نستعلیق و آن سویش هم که رو به دیوار بود بماند ... البته شاید موقع تولید آن ، تصویرش را در وبلاگ دیده باشید !! همین تابلو یکی از جاذبه های سفرمان بود ، چون دوستان هر کدام کمی جلوی آن ایستادند تا شعرش را بخوانند و نشد که نشد ، بالاخره برای جلوگیری از بروز سکته مغزی خودم مصراع را خواندم و غائله تمام شد



http://axgig.com/images/95658206740339966558.jpg


خیلی زود شب خودش را به صبح رساند و هر دلخوشی کردیم الا استراحت که نیاز اساسی بود و امکانش هم فراهم ، زمزمه رفتن به استخر و بازارگردی هم بود و ما طبق معمول در حاشیه بودیم و تمایلی به رفتن به استخر نداشتیم ولی جوری شد که رفتنی ها ماندند و ما رفتیم ... اول از همه ما رفتیم طرف پیست اسکی الوارس که حالا تله سیژ آن بدرد سواری دادن به مسافران سرعین می خورد و ا زدور سلامی به قلل پنچگانه سبلان دادیم و برگشتیم ( در طول رفت و برگشت مسیر هم کمی تا قسمتی توی چرت بودم !! )  ...  استخر تازه تاسیس"  ایرانیان " ، که مهندسی ناظر در ساختش دوستان خودمان بودند و احتمالا  در برخی کارهای پیمانکاری اش هم همچنین !!


برای سومین بار بود که در سی سال گذشته افتخار می دادم تا در سرعین به استخر بروم ، بار اول در سال 73 بود که " مجتمع آب درمانی سبلان " را افتتاح کردند و بعد از بریدن روبان وارد شدم و بیست سال بعد که با تنی چند از دوستان باز به آنجا رفتم و حالا به دعوت دوستان در این مجتمع تازه تاسیس !! ( اصولا زیاد از استخر خوشم نمی آید ، آنهم بدلیل شلوغ بودنش ، استخر باید بیشتر ا ز5 -6 نفر نداشته باشد !! )


جای خوبی بود و خیلی هم آرام بود ، حالا چرا بیکباره شهر خلوت شده بود نمی دانم ( شاید شانس ما بود )... یک ساعتی توی آب بودیم و بعد من رفتم روی تخت دراز کشیدم و بیشتر از 45 دقیقه را رسما خوابیدم ، دوستانم هم خوابیدند ولی چون من بیشتر خوابیده بودم خواب را گردن من انداختند !! بعد خسته شدیم و بیرون آمدیم و یک ساعتی منتظر ماندیم تا دوست بانوی مان از استخر بیرون بیاید ولی مگر ول کن هستند این خانم ها !! حوالی عصر برای خوردن نهار به خانه برگشتیم و به جمع منتظران پیوستیم ...


برنامه فشرده و خوبی بود ، انتهای عصر بار و بندیل را برداشتیم و قصد بازگشت کردیم و نیم ساعتی از نیمه شب گذشته بود که به خانه رسیدم ...


نظرات 1 + ارسال نظر
همطاف یلنیز شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 20:59 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
بسلامتی ... پس شد کباب و آب و بازار و خواب
( به گمانم سال افتتاح مجتمع آب درمانی سبلان نیاز به ویرایش دارد ها)

سلام
نه ... من از بچگی اهل رفتن به استخرهای آن چنانی نبودم ، تا اینکه آب درمانی سبلان افتتاح شد و از شانس ما آنجا بودیم و منهم رفتم ... شاید بتوان بیش از سی و پنج سال نوشت ، چون رفتن به این چشمه های آبگرم و سایر چشمه ها ی منطقه یک سنت دیرینه است !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد