یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شبی که گذشت ...

 

تقریبا از وقتی که از کوه پائین آمدم سرفه داشتم و هی شدیدتر می شد ...و بالاخره بقدری شدید شد که احساس کردم بهتر است بروم کلینیک سر کوچه تا دوا و درمانی کرده باشم ، حوالی ساعت 12.30 بود که از خانه زدم بیرون

 

 

فاصله ی خانه ی ما تا کلینیک دویست متر بیشتر نیست ولی این دویست متر باندازه ی دو فرسخ شده بود ، سعی من برای تند رفتن جواب نمی داد و با کوتاهترین گام ها یممکن خودم را به کلینیک رساندم ، شماره گرفته و رفتم پیش دکتر ، فشارم را گرفت و گلویم را دید زد و برایم دارو نوشت ، البته  در این زمینه به دکتر کمک می کنم و راهنمایی می کنم که آمپول بنویسد، زیاد اهل قرص و کپسول نیستم ، آنهم بخاطر رعایت زمان های استفاده !!


داروخانه کلینیک شبها تعطیل بود و مجبور شدم بروم خیابان بالاتر که یک داروخانه ی شبانه روزی وجود داشت ، فقط می دانم خیلی طول کشید تا به آنجا برسم ، ماشین هم نبود و وسط راه به سرم زده بود زنگ بزنم آژانس بیاید ، داروها را گرفتم و به داروخانه چی گفتم : " یک ورق کلداستاپ هم بدهد  " برایم یک ورق آدالت کلد آورد ، یادآور شدم که کلداستاپ می خواستم ، نگاهی به من کرده و گفت فرقی باهم ندارند ... سرم را تکان دادم و گفتم : " چی می شود گفت ، تو هم ازما هستی دیگر !؟ زورت می آیدبگویی ندارم و آن وقت داری مثلا کارشناسی می کنی ... " درست است که 15هزار از من گرفت ولی باندازه ی 150 هزار حرصش دادم !!


دوباره همان مسیر را پیاده برگشتم ، آنهم با سرعت حلزونی !! دوباره وارد کلینیک شده و دادم آمپول ها را زدند ، دکتر هم بیکار بود و آمده بود بیرون از مطب کنار جوانی که شماره می داد از توافق هسته ای حرف می زد ، البته دکتر بیچاره گوش می داد و آن جوان توضیح می داد، آمپول را زدم و دوست داشتم همانجا روی همان تخت کمی می خوابیدم ... دوباره راه افتادم تا خانه ، وسط راه کمی نشستم ، پاهایم دیگر نای راه رفتن نداشتند ، احساس کمی تب و لرز هم داشتم ... خلاصه اینکه خودم را به خانه رساندم و دو تا از قرص ها را هم بالا انداختم و رفتم که بخوابم ؛ ساعت حوالی 2 شده بود !!


نیم ساعت بعد تب و لرز شروع شد و رفتم روی فاز عالم هپروت ... من بندرت سرما می خورم و چون زیاد مقاومت میکنم و البته همراه با ناپرهیزی ، یک شب سخت باید سپری بکنم که اتفاقا افتاده بود برای دیشب ! تا حوالی ساعت 5 این وضعیت ادامه داشت و بعد خوابیدم البته تا خرخره در عرق بودم و خیلی هم خوشم می آمد، شاید بدلیل تب و لرز بود که چنین شرایطی داشتم ، بعلت عرق بیش از حد دو تا بالش عوض کرده بودم !! برای اینکه سر کار نمی توانستم بروم باید به چند نفر اس ام اس می زدم ، تقریبا نوشتن هر اس ام اس بیشتر از بیست دقیقه طول می کشید ، کمی را مینوشتم و بعد خوابم می گرفت و بیدار شده بقیه را می نوشتم و دوباره یک چرت و بعداز تصحیح می فرستادم !! دو سه ساعتی خوابیدم و اوضاعم کمی روبراه شده بود ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
همطاف یلنیز چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 19:53 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
آمدم سراغ عکس افطاری سرکوه که مواجه شدم با یک عدد دادوی از پا افتاده
باز خوبه امروز رو مرخصی رد کردین و
خدارو شکر الان بهترترید

و
منم طرفدار آمپول و سرم هستم.

sara شنبه 27 تیر 1394 ساعت 12:13

سلام....

عیدتون مبارک... ایشالا سلامت باشید و از این شبهای سخت ... کمتر تجربه کنید...
من از وقتی یادم میاد ... هرسال یه سرماخوردگی سخت داشتم ... چون فوری گلوم چرک میکنه ... و لوزه هام اونقدر متورم میشه که گاهی راه گلوم بند میاد...... اینه که سالی چند پنسیلین وپنادور را جیره دارم!......

سلام
سلامت باشید و آن یک نوبت هم دیگر سراغتان نیاید ، بی محلی به بیماری آن را تشدید می کند ولی در نهایت " ویروس رفتنی است ... "

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد