سفره ی پربار !!

قبل از افطار پای چت یکی از دوستان از وزن سوال شد و رفتم روی ترازو و عدد 87.2 را ارسال کردم ... کمی بعد در حالیکه گوشم به اخبار بود و چشمم به خواندن قرآن اینترنتی ، صدای اذان هم از بیرون آمد ...

 

یکبار یکی از دوستان خارج نشین از من دلیل نرفتنم به ممالک فرنگیه برای اقامت را پرسید و گفتم : " آنجا صبح یا عصر صدای اذان شنیده می شود !؟ " گفت : " نه ... " گفتم : " در خانه ی ما از سه - چهار طرف صدای اذان می آید و من خیلی دوست دارم که صدای اذان را از بیرون بشنوم ، مخصوصا که صداها با هم همخوانی نداشته باشد و اذان در اذان بشود شدیداً !! " گفت : " پس همانجا در محله تان بمان ابداً "

خلاصه اینکه آبدوغ بود از نوع خاص اش ؛ یک کاسه !! آن طرف خوراک مرغ بود باندازه ی مرگ یک انسان بالغ از فرط ترکیدن !! و وقتی سراغ یخچال رفتم برای برداشتن آب دیدم یک کاسه طالبی هم قاشق چین شده است و در انتظار اذان افطار ... خلاصه اینکه به رسم شبهای قبل ، ابتدا یک لیوان آب خوردم و بعد آبدوغ را خوردم و بعد بشقابی از خوراک مرغ را پیش کشیده و بهمراه طالبی خوردم ، آخر سر هم یک لیوان آب برای حسن ختام برنامه !! موقعی که از سر میز بلند شدم وزن بودن را احساس می کردم !!!

قبل از اینکه آماده بشوم برای رفتن به کوه رفتم روی ترازو ؛ شده بودم 89.4 ......... یعنی 2.2کیلو خورده و نوشیده بودم !!!

===

کوه که بودم یک فقره آب معدنی خوردم از نوع تگری ؛ شاید هم چون دید دارم سرفه می کنم عمداً یخی اش را داد !!! بعد وقتی رسیدم پای کوه دوست هلال احمری ام را دیدم و قسمتی از مسیر را باهم بودیم و یک طالبی بستنی مهمانش کردم ؛ البته به بهانه ی او خودم را و به او گفتم فردا دفترچه بیمه ات همراهت باشد ؟!؟ فوتورافچی هم بعد از خوردن طالبی بستنی راهی ICU شده بود !!

وقتی رسیدم خانه یک راست رفتم روی ترازو و دیدم عدد 89.4 را نشان می دهد یعنی از وزن افطارم آنقدر کم شده بود که یک لیتری که اضافه کردم باز مقداری کاهش نشان می داد !!