یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزی متفاوت ، کاری متفاوت ...


دیشب که شب قدر بود و مهمان هم داشتیم ، برای سحری !! قرار بود مدعوین هر کس برای مراسم شب قدر هرجا که هست خودش را برای سحری برساند خانه ی ما ، من و نوه ها هم که خانه را گذاشته بودیم سرمان ...

 

 

موقع خوردن سحری آنقدر خندیده بودند که مادر هم بیخیال حرص خوردن شده بود ، نمی دانم حق با مادرم هست یا نه !! ولی می دانم که بچه های این دوره و زمانه آنطوری که ما در بچه گی بودیم نیستند ، ما شلوغ بودیم و از سر و کول هم بالا می رفتیم ولی بدلایلی خیلی محجوب تر از بچه های این روزگار بودیم ، مثلا مهمان ناشناس می آمد تا چند روزی جیک مان در نمی آمد و با یک اشاره ی مادر خفه خون می گرفتیم و صم و بکم می ماندیم !!


یک پای دلیل خنده ی آنها هم من بودم ، قدیم ترها وقتی نوه ها در خانه بودند و سر و صدا زیاد می شد ، اول از همه مرا از خانه بیرون می کردند تا 50درصد سر و صدا بخوابد !! چند روز پیش نوشتم که برایم دوغ محلی آورده اند از نوع خیلی خاص (!) ، حالا چون به مذاق من بیشتر خوش آمده است می نویسم زیادی خاص ، والا همه جا دوغ و ماست می فروشند و مشتری همه شان هم بالای سرشان هست ... همه را کرده بودم توی بطری و گذاشته بودم توی یخچال و هر روز یکی را می خوردم !! یک بطری دو لیتری هم برای دیشب کنار گذاشته بودم که از افطار تا سحری بخورم و جمعه را توی خواب سپری بکنم !! لیوان بزرگم را که پر کرده بودم یکی از نوه ها آمد و بو کرد و پیف پیف کنان رفت ، می گفت بوی گوسفند می دهد ، منهم هر بار که جرعه ای را بالا می فرستادم بلافاصله می گفتم : " بععععع !! " و دلیل اصلی خنده های سحری ما همین بود !!


===


وقتی بیدار شدم ساعت 10 شده بود ، می دانستم که از دوستان برای مراسم روز قدس می روند و اگر مرا پیدا نکنند برایم زنگ می زنند ، ولی هنوز زود بود و تاثیر دوغ توی چشمانم بع بع می کرد !! صدای هلی کوپتر هلال احمر هم می آمد ، توی همچنین مراسمی برای فیلمبرداری و ریختن گل و ... سر و کله اش پیدا می شود و چون پیش بقیه هلی کوپتر های جنگی حکم مینی بوس را دارد صدایش برایم آشناتر است !!


چشم روی هم گذاشتم تا برای بلند شدن تصمیم بگیرم که صدای تلفنم بلند شد ، با خود گفتم : " می دانستم که حالا زنگ می زنند !! " وقتی داشتم جواب می دادم ، نگاهی به ساعت کردم و دیدم 11.30 شده است !! یعنی یک چشمی که روی هم گذاشته بودم یک و نیم ساعت برایم آب خورده بود !! یکی از دوستان خبر داد که دیدند من نیستم از طرف من چند تایی فحش به آمریکا و اسرائیل گفته اند !!


بلند شدم و از خانه زدم بیرون ، خودم را به میدان ساعت رساندم ، هنوز یک عده ای آنجا بودند و داشتند میدان را آب و جارو می کردند ، مردم هم که دسته دسته در حال بازگشت بودند و دست هر بچه ای یک عالمه خرت و پرت و کاغذ و کلاه و ... بهرحال میدان خالی را یک دور زدن هم خالی از لطف نبود ... مسیر بازگشتم از طرف دیگر بود و به تور یکی خوردم که مخالف این جریانات تشریف داشت ، از بازنشسته های کارخانه بود ، و آن زمان هم از کهنه توده ای ها تشریف داشت ،البته در لفظ و حرف !! حالا چرا آمده بود بیرون خودش حکایتی داشت ، لابد آمده بود حرص بخورد ...


تمام مسیر بازگشت داشت برای من از تاثیر تحریم حرف می زد ، حالا از کجا می دانست که من نمی دانم تحریم تاثیرات منفی دارد یا نه را متوجه نمی شدم !! آدم بیسواد هم که بخواهد گنده حرف بزند زیادی توی چشم می آید ، از اتحادیه اروپا رفته بود جلسات پشت پرده ی مارگارت تاچر و ... منهم بیشتر حواسم بود که توی سایه حرکت بکنم ؛ ناسلامتی 13.30 شده بود و آفتاب زیرپوستی کار می کرد ، چندبار هم او را از اینطرف خیابان می کشیدم آنطرف و اینطرف به بهانه ی سایه !! بالاخره از هم جدا شدیم و خودش هم متوجه شد که تنها یکجورایی ادب اجتماعی بود که ما را کنار هم نگهداشته بود و تا انتهای مسیر باهم بودنمان من توجهی به خطابه هایش داشتم ...


یک بار یکی پیش ناپلئون داشته زیادی وراجی می کرده و در ضمن حرف هایش به ناپلئون گفته بود : " شرمنده که سرتان را بدرد آوردم !! " ناپلئون برگشته و گفته بود : " نه شما راحت باشید ... من حواسم جای دیگری ست !! "



وقتی به خانه رسیدم هنوز نوه ها خواب بودند !! همه را بیدار کردم و خانه را مرتب کردیم و مادر هم آمد ، جمعه ها از سر صبح تا بعد نماز ظهر توی یکی از مساجد محله ، که از وقتی یادم می آید در قرق خانم هاست ، سرشان گرم بود ، امروز هم که هفته ی آخر بود و زن ها در این هفته کیسه می دوزند !!


===


در حواشی اخبار آمد که گروهی از اساتید و همکاران یکی از موسسات دست اندرکار زبان بیگانه (!!) در راستای ماه رمضان و خیرات و احسان دادن ، دست به یکی کرده و بجای افطاری، در خانه سالمندان به سراغ کهنسالان قوم که نمی توانند روزه بگیرند رفته و برایشان ناهار سرو کرده بودند ...


http://s3.picofile.com/file/8199129650/Studio_20150710_160614.jpg

 

نظرات 2 + ارسال نظر
همطاف یلنیز جمعه 19 تیر 1394 ساعت 23:41 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
به‌به... کوفته تبریزی

سلام
این کوفته ها پیش آن کوفته ی معروف تبریزی بیشتر کوفته قلقلی هستند !!

GRBL شنبه 20 تیر 1394 ساعت 00:34

هفته ی آخر ماه رمضان و دوختن کیسه در مساجد...
من فقط شنیدم ، مامانمم یه چیزایی از دوران کودکیش و مسجد محله شون(جمعه مسجید)یادشونه ... فلسفه اش چی میتونه باشه؟!!!

لابد می خواهند صواب های کارهایشان را جمع کنند ببرند خانه شان !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد