برنامه ی ددرِ سوسانویی من از نوع انفجاری بود !! یعنی برای از سر کار برگشتن و برداشتن حداقل مایحتاج سفر که یک کوله پشتی کوچک بود و چند لباس ضروری بیشتر از یکساعت و نیم وقت نداشتم ، نیم ساعتش صرف آمدن تا خانه شد و نیم ساعتش صرف رفتن تا ترمینال ...
وقتی داشتم به سراب نزدیک می شدم زنگ زدم به خانه و هنوز کسی در خانه نبود ، برای همین رفتنم را به موبایل برادرم زنگ زده و خبر دادم !! با مادرم هم فردای آن روز هماهنگ شدم ... لابد همه شان تعجب کرده بودند از اینکه پسری که فکر می کردند شفا پیدا کرده و از این کارها نمی کند چطور شد که دوباره سفرهای یهویی هوایی اش کرده است !!؟
خسته بودم و باندازه ی کافی برای خوابیدن ؛ حتی روی سنگ ، بهانه داشتم ولی صندلی های بسیار شیک و ناراحت اتوبوس مرا یاد مطلبی که در مورد کراوات بکار می برند می انداخت ، " کراوات آدم را شیک پوش نشان می دهد ولی خرخره اش را می فشارد !! " ، آنچه در سفر انسان را پخته می کند ، دیدن کمبودهاست ، به شهری با مدنیت پائین می روی و کمبودهایش را می بینی و به شهری با مدنیت بالا می روی و کمبودهایت را می بینی !! برخی می روند تا امکانات ظاهری دیگران را ببیند ولی دوست ندارند کمبودهای شخصیتی خودشان را ببینند و با کلی حرف و گلایه برمی گردند !!
نیم ساعتی دیر حرکت کردیم و برای شام کمی بعد از حرکت نگهداشتند ، خیلی ها رفتند و نمازشان را خواندند و مشکلی نبود ، ولی نیمه شب راننده ای که هایده گوش می داد سخت اش می آمد برای نماز نگه دارد !! اتوبوس را در هشتپر نگهداشت و خیلی آرام داد زد (!!) : " کسی هست نماز بخواند !!؟ " عبارتش بسیار آزار دهنده بود ؛ هنوز خیلی ها توی گیجی خواب توی اتوبوسی بودند ، عبارتش خیلی به من برخورد و برای همین بلند شدم و رفتم تا پیاده بشوم ... وقتی به جلوی اتوبوس رسیدم گفت : " فقط کمی زودتر دیر کرده ایم !! " گفتم : " اگر سر موقع حرکت می کردید دیر نمی شد " یک چپ چپی هم نگاه کردم تا بداند آتشم زیادی تند است ... سکوت کرد و جیک اش درنیامد ... کمی بعد بیشتر از نصف اتوبوس توی مسجد بودند !! شما فکر کنید توی این ماشین اگر چند تا خارجی بودند انتظار چه حق و حقوقی می خواستند داشته باشند ، اینجا به حقوق عرفی و محلی اعتنایی نمی شود !!
با تاخیر مضاعف که بدلیل بازرسی کلی اتوبوس بود به رشت رسیدم ، دوستم آمده بود تا مرا به خانه ببرد ، ماشین هم که خریده بود و نور علی نور شده بود ، یک نور ، ماشین نو و یک نور هم که کله اش بود !!! نشستیم و یک صبحانه ی کامل از نوع از " هر بوستان گلی !! " خوردیم ...
حوالی ساعت 10 با هماهنگی هایی که با تلفن زد و بدل می شد راه افتادیم ، دوستان دوستم هم همراهان برنامه ی ما بودند و برخی آشنا و برخی ناآشنا ... تا دیگران راه بیافتند و کارهایشان راست و ریس بشود ما سری به آرامگاه جدیدالتاسیس سردار جنگل زدیم ... سردار جنگلی ؛ کسی که قبل از انقلاب در کتاب ها نامش یاغی جنگلی بود و بعد از انقلاب نه تنها آزادیخواه بزرگ جنگلی شد ، بلکه تمام دار و ندار رشت را هم به نام او کرده اند ، از خیابان و پارک گرفته تا فرودگاه و ... اخیرا هم عنوان روحانی را به او داده اند ، رساله اش هم بیرون می آمد کار تمام بود !!!! چند نفر هم قبرشان آنجا بود و شناختیم ؛ دکتر عباس اخوین و نصرت رحمانی و ...
مسیرمان بطرف جاده قزوین بود و رودبار ، از رستم آباد جاده قدیم باید می پیچجیدیم به طرف توتکابن و ادامه راه تا پَره سَر و تا داماش ... گردشگری در ایران نیازمند یک برنامه ریزی کلان است و متاسفانه دست اندرکاران نه برای این کار پشیزی هزینه می کنند و نه پشیزی دلسوزی دارند ... شدیدا مشتری طرح های بزرگ و بدرد نخور هستند تا مَفَری برای زراندوزی داشته باشند !! ای دریغ از یک کروکی مناسب که نه تنها از دفاتر گردشگری که در سایت گردشگری قابل کپی و دانلود باشد !!
در ادامه راه متوجه شدیم باید در آدرس دادنِ محل سوسن بانو (!) باید رستم آباد حذف بشود ، چون خروجی توتکابن دقیقا از خود اتوبان جدید می باشد ... مسیر را ادامه دادیم رسیدیم به جاییکه آدرس کبابی ها را داده بودند ... ناهار را آنجا ماندیم و تازه با همراهان آشنا شدیم ، محل جالبی بود ولی بقول آن یکی دادو ؛ کبابی ها خیلی وسط بودند ، البته خیلی هم با ادعا !! ( صاحب جاییکه ما ویران شدیم ، کُردِ معکوس بود !! به اینها کلمانجی می گویند !! ) به لطف صبحانه ی خوب نیازی به ناهار نداشتم ولی یک سیخ خوردم که خوردن خود سیخ راحتر از کباب روی سیخ بود !!
در آنجا یکی از ماشین ها را گذاشتیم و با دو ماشین ادامه مسیر دادیم ، وقتی همه با ماشین خودشان هستند ، انگار همه تنها به سفر رفته اند ، وجود حتی یکنفر در ماشین می تواند مسافرت را دسته جمعی بکند ... کم کم وارد مسیرهای کوهستانی و سرسبز می شدیم ، از دور ارتفاعات درفک دیده می شد ، یک چشم انداز خوب با آسمانی درهم فرو رفته !! وسط ظهر هم بود و فقط می توانستیم از تماشا لذت ببریم ...
ادامه دارد ...