یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

کلید اول چرخید ...


من اهل تلویزیون نیستم ، اخبار جهان را هم بصورت تیتروار ، وقتی ویندوزم بالا می آید در قسمت نیوز می خوانم ؛ البته با یک سواد پائین و زحمت نمی کشم تا ببینم اصل داستان چیه !؟ خبرهای داخلی هر چی باشند صبح فردای آن روز روی میز صبحانه هستند و اخبار خارجکی هم تا یکی دو هفته ی دیگر می رسند !!!

 

 

از قرار شنیده ها اختلال در شبکه کارتهای سوخت بی دلیل نبوده و ماجرایی داشت ؛ امروز خبر آوردند که افزایش قیمت در پمپ های بنزین " کلید " خورد !! سهمیه هم ملغی شده و همه می توانند بدون دغدغه بنزین بزنند ... یادم می آید یکی از نتایج مثبت سهمیه بندی کردن بنزین ، جلوگیری از خروج آن از طریق مرزها بود !! و همین کمی کنترل کردن تاثیر زیادی در کاهش مصرف گذاشته بود ، ولی چه می شود کرد دولت جدید است و طرح های جدید ؛ بقول خودمان " تازا سلمانی گلیب ، کاکلی یاننان قویوری !! " ( آرایشگر جدید آمده است و مدل جدید آورده است !! )


از قرار شنیده ها جناب ابوترابی هم فرموده است که دست دولت را در افزایش قیمت بنزین باز گذاشته اند تا کم و کسر دخل و خرج کشورداری را از آنجا تامین نمایند !! من که ماشین ندارم و تنها در افزایش های سرسام آور بعدی با ملت شریک خواهم بود ولی یک سوال درگوشی با آقای ابوترابی داشتم و آن اینکه مجلس در اینهمه بی قانونی عمل کردن ها ، دست چه کسی را توانسته است ببندد که دست دولت هم یکی از آنها باشد !!


===


یک همکاری داریم که خیلی جوشی و انفجاری است ، بین عصبانیت و فحاشی تا آشتی کردن و عذرخواهی اش چند دقیقه بیشتر نمی کشد !! رفتارهای عجولانه اش هم جوری هست که زود توی چشم می زند ، اگر حرف خاصی روی میز صحبت نباشد به او گیر می دهیم و اوقات مان را فارغ می کنیم ...


امروز گیر داده بودم که " بشکند پایت که از وقتی وارد کارگاه ما شده ای هر چی برکت بود را با خود برده ای ، آمدی و شیفت بندی را برداشتند و همه یک شیفته شدیم ( حالا راحتی اش به کنار ، حق شیفت مان پرید ) !!  ماشین خریدی و بنزین را دولت تدبیر کرد و تثبیت کرد در قیمت هزار تومان !! یک بار ماشین آوردی کارخانه و روز بعدش چند تا همکاری که عصر ها در آوردن همکارهای برخی مسیرها به کارخانه با حمل و نقل همکاری داشتند را ممنوع السرویس کردند و ... "


===


یک همکاری داریم که اسم اش با ماست و غالبا خودش با ما نیست ، دائما بصورت مامور و یا با مرخصی بدون حقوق در جاهای دیگر مشغول است ... بدلیل اینکه چند نفری بازنشسته شده اند و برخی واحدها کمبود شدید نفر دارد ، از او بعنوان یک سایه استفاده کرده اند تا اتاق خالی نباشد !!! هرچند بقول شاعر " تهی پای رفتن به از کفش تنگ !! "


دیروز مرا دید و گفت : " سید از جدت برای کار من فرجی بطلب !! " گفتم : " حالا فکر کن انتهای همین راهرو جدم را دیدم و خواستم خواسته ات را از او بطلبم ، کدام صفت ات را برای باز کردن سخن مطرح بکنم !؟! " چیزی نگفت و رفت ؛ به یکی از همکارها تعریف کردم و گفت : " بنده خدا را که کلا ضایع کرده ای !؟ " گفتم : " بعضی ها هستند که به خانه بخت نیامده طرف را بدبخت می کنند و مهریه را می گذارند برای اجرا ء !! این همکار از آن دسته محسوب می شود ، در طول بیست سال گذشته یک قدم برای کارخانه برنداشته است ولی انتظار گشایش در کارش را دارد !!! " 


امروز همان همکار مرا دیده و گفت : " آقا تو از پای من نکش ، دستگیریت را نخواستم !! " نرسیدم بپرسم چه بلایی سرش آمده که به این بصیرت رسیده است !!!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد